کلاسم تنها چیزیه که این روزا حالمو خوب میکنه . استرس؟ بشدت بالاست هر جلسه تلفظ و کار کلاسیمون جدا صد نمره دارن با بقیه نمره ها جمع میشن و هرکدوم ضریبی دارن و... کار و تمرین زیادی میده هرجلسه و میپرسه با دست و پای یخ زده و کشون کشون میرم سمت کلاس و بسختی میام بیرون ولی .  شبا فقط میرسم سه ساعت و نیم نهابت چهار ساعت بخوابم که هم به دانشگاه برسم هم خونه هم کلاس و هم دکتر رفتن های پیاپی و تقریبا الان درحال خاموش شدنم .  سر این کلاس از خنگ ترین و نابود ترین ورژن من رونمایی شده . در وصف نمیگنجه . یکی منو ببینه باور نمیکنه که منم ولی خب . برای مثال یکی از کارامو بگم فکر کنم عمقشو میرسونه که مثلا قرار بود جمله رو ترجمه کنم کلماتش جدید بودن هی به تنش اشاره میکرد پیراهنشو میکشید و من باز نمیفهمیدم معنی اون کلمه پیراهنه وبز درونم خودنمایی میکرد :)) 


دوست دارم برم بالای یه تپه که رو زمینش چمنه فقط و قاصدک دراز بکشم و بخوابم چند ساعت . یا دوست دارم بشینم تو سایه تکیه بدم به دیوار و آفتاب تا نوک پام رسیده باشه سرمو بذارم رو زانوم و بخوابم . دیوار کنار دکه یوسف آقا مثلا که عطر نون ها و شیرینی های نون وایی کنارش هم تو دماغم باشه . صدای بال بال زدن کبوترا تو گوشم . 


قراربود طومار باشه ولی دیگه توان نوشتن ندارم . حتی توان صورتمو شستن و مسواک زدن . و از همه مهم تر و اسون تر تعویض لباس . 


+ دلم میخواد همین پیراهن سرمه ای گل قرمزی تنم باشه برم وسط یه عالمه افتاب گردون بچرخم دور خودم .... 


++میانترم آزمون فرضی که شنبه استش ومرا یارای خواندنش نیست و به عایت سخت و نامفهوم است رو چه کنم ؟