من عاشق غروبای بعداز بارونم . امروز هوای عجیبی بود ابرهای بارون دار درصلح و ارامش کنار ابرای سفید بودن گاها افتابم بینشون بود و بعضی جاها کامل با وجود گرمش حضور داشت .
بعدازظهر دراز کشیدم که به چرت بزنم و یهو رعد و برق و بارون بشدت شدید که سرعت و شدتش غیرقابل وصفه شروع شد . هرچند الانم که اینا مینویسم دوباره داره میباره . این فاصله که هوا خنک بود پرنده ها هنوز پرواز میکردن و صداشون میومد . رو برگای گل بیسکوییتی آب بارون جمع شده بود و رو گلبرگاش بارون نشسته بود ، توی بالکن موندم و همه چی رو تو ذهنم ول کردم و تمام ذهنم پر شد از تصویر پرنده ها و آسمون کاکتوسا و گلهای قشنگ دورتادور بالکن . سرجام موندم و این هوا رو این تصویر رو نشوندم تو مغزم . ازونا که اگه یبار ریشمو از خاک در بیارم و راه بیفتم با اسم خونه میان اول ذهنم .
کلی این روزا رو تو یادداشت های گوشیم نوشتم که منتقل کنم اینجا و حیف اونا رو بخوام بگم اینو نگم . اومدم تو به زندگی عادی برگشتم
 همون ذهن قروقاطی همون تصمیمایی که گرفته نمیشن و همون میانترمی که فردا دارم و هنوز شروع نکردم...
+عکس برای صبح حوالی هفت و نیمه . این قسمت اسمون دقیقا پشت این تابلو و بین درختاش همیشه قشنگه  همیشه. میتونم یه پوشه یک ساله ار غروبا و صبح های زود این قاب داشته باشم...