امان از پنجم اردیبهشت آقا .امان .‌..

اولین جلسه کلاسم بود . گفته بودن اون خانمه قراره استادمون باشه که یهو استاد اصلیه اومد . من داشتم میترکیدم از خنده .چقدر به هندونه گفته بودم درمورد این چیزی نگو میاد میترکم بعد :)) خیلی گوگولی و مهربون بود کلی قفلی زده بود روم :| یسره ازم سوال میپرسید یسره هم خیط میشدم :| قشنگ گیج به تمام معنا بودم . بعد گف امروز چندمه میلادیه من نمیدونم چرا اخوداگاه جواب دادم درستم بود :| آخه شانسم نداشتم همینجوری از لیست یه اسم گف اونم باز من دراومدم :| دهنم سرویسه .

اومدم توراه زنگ زدم دخترخاله جان گفت تو تاکسیه که بیاد سمت خونمون که همو شهرداری دیدیم و هوا هم عالی بود . جابجا شدیم یکم بعد راه افتادیم سمت کنسرت.دوتا صندلی اونورم بودمنتظر بغل دستیش بودم بیاد که جاموباهاش عوض کنم کناریم شنیدرفت اونور تر زهرا اومد پیشم . خود نوارنده جونم روبه روی بین صندلی من و کناریم بود . کلی برامون حرف زد از راهی که اومده و روایت کرد آهنگ هارو ... وسط یه آهنگی حتی تو اون تاریکی یهو منو دید سلامم کرد :))
سر اخرین اهنگ گف من همینجوری میزنم شما پاشین برین و عکس میخواین بگیرین هرچی ازادین . اخرین نفر که بره هم جریمه داره :)) من که دلم نمیومد پاشن بعد دیگه خلاصه بلند شدم گف یچی میخواستی بهم بگی . گفتم اره .گف بمون باشه . بعد تموم کرد اهنگو هنوز یکم مونده بودن میگف پاشین برررین خونتون کمرم درد گرفته :)) بعد گفتم کجا بمونم و اینا تو لابی کنارسالن بودم دوستش اومد گف میای یه لحظه تو . خلاصه که یجای حرفام برگشت گفت که اینا که میگی برام خیلی با ارزشه اینجوری نیست بگی و بره میره تو شخصیتم یروز بخوام نباشم شده یه روزم بیشتر بخاطر اینا میمونم . کلی حرف زدیم و خلاصه...
فرداش ورک شاپ داشت رفتم اون موسسه قشنگه که محیطش عالیه دیدم ادرین داره پیانو میزنه یکم حرف زدیم و ساز زدو نوازنده جون اومد و کلی دلبری کرد برامون با سازش و توضیحاتش خیلی چسبید و مفید بود بعد اومد اهنگ بزنه یکی دوتا زد من گفتم اسم یه اهنگش رو که عاشقشم گفتم که بزنه میگه ببین از دیشب مونده ها روت :)) اخه تهش دیشب گفته بودم اینو نمیشد بزنی گف چرا میشد چرا نگفتی گفتم نمیشنیدی و اینا . یکی دیگم میخواستم که دیگه نگفتم بهشم گفتم اینا اهنگای دیوونه بازیامه تو خیابون . اخه میگف اگه تو خیابون برقصی یا یه حرکت رف اینو بری نهایت بهت میگن دیوونه بعد با سازش دقیقا همونو رف گفت اینجوری دیگه کسی نمیفهمه و اینا . خلاصه منتظر تاکسی بودم که نیومد اینا از جلوم رد شدن یکم جلوتر موند و منو رسوندن :))) حس عجیبی بود واقعا . یکم حرف زدیم خجالت میکشیدم بیشتر حرف بزنم در راستای لال و فلج بودنم مقابلش :دی


+چقدر دیدگاهش قشنگه تو صحبت با دوستش بیشتر مطمئن شدم :(