دیروز با جوان و دال و هندونه اومدیم بریم منطقه . جوان قبول نکرد تاکسی بگیریم دوتا ماشینای دالم مکانیکی بودن . تهش با ماشین داغون خودش رفتیم . داغون که میگم داغونا . یه ماشین کلاسیک رو در نظر بگیرین تا اینجاش عشقه بعد فاجعه آغاز میشه فنر های عقب شکسته عقب ترمز داشته باشه ؟ استغفرالله :))) قراربود اگه اوضاع بد میشد درو وا کنیم با پا ترمز کنیم که بسان کتلت ماشین برنگرده :دی همه جاش یه داستانی داشت هیچ نقطه و جز سالمی نداشت هیچ جا بی اغراق :)) جز فندکش :| یجاهایی رو میگفت داغونه که من اولین بار اسمشونو میشنیدم . هنوزم یادش میفتم خندم میگیره . خوش گذشت کلی خندیدیم :دی اینقدر این بیرون رفتن جزییات داره که از کجاش بگم اصلا . دال رو سرکار گذاشتن تو راه نمیدونم هنوز گفته بهش یا نه :دی بعد داشتم با دال حرف میزدم درمورد یه موضوع مشترکی . دیدم جوان به هندونه اس داد . با هندونه رفتم ارایشگاه پیاده شدیم بعد گوشیش زنگ خورد قطع که کردم دیدم که برگشته بود بهش گفته اینا خیلی بهم میانا . من ؟ دلم گرفت . دوست ندارم به هیچکی بیام . دوست ندارم با کسی آشنا شم اصلا . مطمئنم دیشب فتنه رو پایه ریزی کردن :(
از آرایشگاه بیرون اومدنی و ماشینا هم یادم بمونه :دی
+تو پست شماره ده از مبحثی مثل دومین تجربه ارتفاعی گفتم و دیروزی که دوباره باهاشون اتفاق افتاد .