هوا کاملا منه. یهو ابرها تیره شدن بارون شدید شروع شدا و افتابم استش سمت چپم ابرای سفید و اسمون ابیش هم دیده میشه. عطر خاک بارون خورده و درخت نارنج و بهارنارنجای بارون خورده. اومدم رو بالکن با شنیدن صداش با دیدن قطره هاش دارم گریه میکنم به هیچکی نمیتونم بگم چقدر داغونم با همه میگم میخندم و تظاهر میکنم همه چی خوبه. کش میام کلم رو میبرم بیرون که بارون بخوره یه نسیم خنک میخوره تو صورتم و یه موج ریز گرمی. صدای کبوتر از دوتا خونه اونورتر میاد کاکتوسم رو نگاه میکنم که خاله ام تولد ۹۷ چون خونمون بود برام خرید و اسمش رو بهار گذاشته بودم و الان پونزده تت گل روشه و دوتاش در شرف شکفتنن.
کاش میشد نفس بکشم.