۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بخیه


دیروز شلوغ پلوغ که گرم ترین روز بود من از ده و ده دقیقه بیرون بودم نه و بیست دقیقه برگشتم :)) اولش قرار شد ف رو ببینم . حدس میزدم از من خوشش بیاد و اینا . بعد رسوندتم دانشگاه و بماند که فکر میکرد دانشکدم مرکزیه تا اونجا رفتیم دوباره برگشتیم :))) کلاسمم تموم شد ح جیمی جان رو دیدم .  رفتیم پاتوق اینقدر خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم اینقدر حال نداشتیم که ولو شده بودیم .سرما هم خورده بود . بعد خلوت شده بود اهنگ گذاشته بود داد میزدیم میخوندیم :)) یه واقعیت تلخی رو گفت هنوز بهش فکر میکنم قلبم تیر میکشه. یه عکس هم از اونجا دارم که متاسفانه هیچ جا نمیتونم به اشتراک بذارم فقط برا هندونه فرستادم ولی بسی دوس دارمش :|
شب بود ف شروع کرد حرف زدن . من بعد مسیح تصمیم گرفته بودم دیگه گارد نداشته باشم اولین نفری که از نظر اخلاقی یکم اوکی بود حاضر باشم باهاش اشنا شم حداقل . یه تغییری ایجاد کنم با اون حال اون لحظه مغزمو درحال بهونه گرفتن دیدم :| حتی یه چیزایی رو گفتم که میگفتم خب الان پشیمون میشه ولییی نههه خیلی اوکی برخوردمیکرد :/ مدلش چطوریه ؟ هر دو طرف باید از هم خوششون بیاد وارد رابطه بشن یا نه فرصت میدن که ببینن خوششون میاد یانه؟ ح جیمی میگه دومیه . من تو ذهنم اولیه . امروزم قراره ببینیم همو . نمیدونم شاید بعدش تصمیم بهتری بتونم بگیرم .ادم خوب و مهربونیه قیافش یکم ترسناکه . برای زندگیش خیلی برنامه داره و تلاش گره . هندونه میگه بهش بگو فلان و فلان پس یمدت فقط اشنا شین بعد تصمیم میگیری بنطرم بی رحمانه ست این حرف . میخوام رکوردمو خراب کنم یعنی؟:))  اینجوری بودم که مثلا اگه فلانی و فلانی (عین و ر ) بودن هم اینجوری بودم یا راحت قبول میکردم؟ اصلا چرا تو این شلوغیا همچین تصمیمی گرفتم؟ بجاش نشد نتونستم همین شلوغیا بهونه خوبیه بنطرم :))
از دو هم بشینم کارای زبانمو انجام بدم دهنم سرویسه شنبه . باید کل تمرینا رو حل کنیم درسو بخونیم که رفع اشکال باشه  چهارشنبم فکر کنم کوییزمونه :)) من؟؟ هیچیییی الان یه هفتم گذشته هموناییم که یادم بود نیست دیگه :))

 

1900 __

بازمانده...


اومدن میگه چیه یه کتاب قدیمیو چندباررخونده برات جذابه؟ میرم صفحه ای رو پیدا میکنم که داره جدا میشه میگم اینجا. اینکه دیگه مجبور نیستم قسمتای بی اهمیت و اون لحظه نیاز ندارمش رو بخونم میرم سر بخشای موردعلاقم. مثل فیلم که جلو میزنیم . ازم میگیرن کل صفحه رو چندبار میخونن میدونم هیچوقت نمیفهمن کجاش برام جذابه . چیش منو مجذوب کرده که منه حساس به کتاب به مرز نابودی کشونده صفحه‌ش رو . میگم اذیت نکین خودتونو هنوز منو اونقدر نشناختین که جملشو پیدا کنی . من تو جمعشون از همه جدیدتر بودم و خجالتی تر . اونا بشدت ادمای موفق و خفن و حتی از نظر ظاهری زیباتری بودن ناخوداگاه تو جمعشون منزوی میشدم و تا کسی باهام حرف نمیزد ساکت میموندم اولاالبته . یمدتی گذشته بود رفیق تر بودیم همه . نشسته بودیم تو خونشون تازه یوتیوب گردیمون و دیدن کلیپ های کلد پلی تموم شده بود .گیتارشو برداشت و  اهنگ زرد رو خوندو زد . اون یکی تی شرت زرد پوشیده بود کلی سر به سر جفتشون گذاشته بودیم .

بعد همه پخش و پلا بودیم . دونفر تو حیاط رو درختا بودن سه نفر بالا منم داشتم  هال و تمییز میکردم بی نظمیش رو مخم بود. اومدن کمک و یکم گذشت گفت اون کتابی که همیشه همرات بود امروزم استش؟ گفتم تو کیفمه اگه میخوای برو بیار اومده میگه اون صفحه پر پر شده هاش اولیشو بیار اونی که یبار اوایل نشونمون دادی . یادم بود اوردم براش پیدا کرد جمله رو . جفتشون پیدا کردن .تو گروه من کمترین برخورد و صبحت رو باهاشون داشتم اینقدر حواسشون به من بود فهمیده بودن شناخته بودنم طبق گفته خودشون البته . یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگیم بود .هنوزم یادش میفتم قند تو دلم اب میشه. 

میتونم کتاب کتاب از اون روزا بگم.شاید بعدا باز بگم .همش منه خاطره باز سعی کردم خاطراتشونو بلاک کنم . شبیه فیلم ها بود همه چی . دختر پسرای قشنگ و جذاب منی که هیچ جوره هماهنگ نبودم :)) . 

الان شیش سالی از اون تصادف میگذره . سهیلی که درجا مرد و نتونستن ار ماسین درش ببارنو تو اتیش سوخت . سوگلی که رفت بیمارستان همزمان شده بود با اماده شدن ازمایشاتش و خب به سرعت رفت تو لیست پیوند های اورژانسی و نشد... جون نزدیکای تهران تصادف کرده بودن اونجا بستری بود . میگف سپهر الان رشته اومده دنبالت بیا باهاش ببینمت و من نمیتونستم بخاطر خانوادم و همونجا مرد یکی دوروز بعد درخواستش و حسرتش تا ابد باهامه تا ابد نتونستم اخرین خواسته رفیقمو عملی کنم تو دلم سنگینه . بعد اون اتفاقا شد که هربار هرجایی میرم تا جایی که مامان اینا بذارن و اگه تنهام تا جایی که بتونم میخوام لذت ببرم که مگه دنیا چند روزه که مگه کی میدونه باز اون اتفاق تکرار میشه . هربار از هندونه و دخترخالم و زنداداش و داداشم خدافطی میکنم محکم بغلشون میکنم . 

سپهر؟ کم اسیب دیده ترین جمع از ظاهر بود . مامان باباشون با کلی شکستگی بودن و بچه هایی که دونه دونه از دست میدادن . همه سکوت سپهر رو گذشته بودن پای شوک . کم اسیب بود چون شیشه پشت خرد شده بود و پرت شده بود تو بلوار وسط . هیچکی نفهمید سرش ضربه خورده ‌ . تمام مدت سپهر نه گریه میکرد نه حرف میزد نه هیچی . یه روز زنگ زد هیچی نگفت زودی رفتم پیشش محکم بغلم کرد و زد زیر گریه . هنوزم میتونم رد دستشو حس کنم اشکای گرمش .بعد من مجبور شدم برم سه روز یجایی و اونجا که بودم باباش گفت سپهر بیدار نمیشه ... 

فرید نتونست اینجا رو تحمل کنه رفت از ایران . چندماهی گذشته بود رفته بودم پیش مامان باباشون .هنوز خودشونو غرق نکرده بودن . داشت از علاقه سپهر به من میگف . ار اینکه هم سپهر هم فرید دوستم داشتن جفتشون بخاطر همین سکوت میکردن و البته سن کمه من . گذاشته بودن بزرگتر که شدم صبحت کنن  شاید . انتخاب من هم قرار نبود چیزی رو عوض کنه و ... 

نگفتم اون دونفر اول هم همین سپهر و فرید بودن . 

با فرید کم و بیش در ارتباط بودم . دوستای دیگمون هم بودن .یاشار و دوست دختز خارجیش ماری . چندسال پیش با کلی حساب اختلاف زمانی برداشتم دقیقا ساعت تولدش به فرید پیام دادم با صد ذوق و انرژی و چرت و پرت گویی . چندروز گذست و بی جواب بود. .عجیبم نبود خیلی وقتا غیب میشد میرفت کمپ حرف زدن با من براش عادی نبود . یه هفته گذشته بود فکر کنم هم اتاقیش پیام داد که اون روز فرید خودشو حلق اویز کرده و همین . یاشار هم مثل من بیخبر بود اخه کشوراشون همون اوایل از هم جدا شده بود و ... به همین سادگی . نتونست دووم بیاره . من همشونو از دست دادم . وقت زیادی نداشتیم برای باهم بودن . اکیپ و رفیق چندین و چندساله نبودیم .بعد اونا دلم هیچوقت اکیپ نخواسته ... 

من تنها بازمونده اون جمعمم و دلم برای تک تکشون میتپه . هنوزم نمیتونم بذارم خاطره هامون از حالت بلاک در بیان . 

امروز داشتم برمیگشتم یهو یکی رو دیدم که بشدت شبیه سپهر بود. نمیتونستم نگاهش نکنم . اینقدر دست و پام شل شد که که کیفم از دوشم افتاد . بعدداین همهههه وقت یک آن حس کردم که سپهره ‌. اومد میگه مشکلی پیش اومده . صدام در نمیومد گفتم نه شبیه یکی از دوستام بودین فقط . رفیقش خندید گف اکست بود ؟؟ من نمیفهمم چرا بهم میزنین که اینجوری شین و اینقدر عصبانی شدم که نمیدونم قیافم چطور بوددکه ادامه نداد از شبه سپهر معذرت خواهی کردم گفتم دلم تنگ شده فقط خیلی وقته که نیستن هیچکدومشونو خیلی وقته مردن نمیدونم چرا امروز اینجوری شدم یهو . قبلا هم پیش میومد یکی شبیهشونو ببینم ولی لبخند زنان رد میشدم . میگه دلتنگی و میفهمم . خدا رحمتشون کنه و کشون کشون راه افتادم ‌. 

کاش میشد یبار خوابتونو ببینم . دلم براتون خیلی تنگ شده مثل اینکه ...


۲ نظر
1900 __

میا




تو اتاق کوچیکه ،کوچیک ترین اتاق تاق منه ولی به اتاق سابق داداش و اولین اتاق من حالا که کسی توش نیست میگم کوچیکه، اتاق فول امکاناتی هم استش اتفاقا . تقریبا تابستونا اینجام . چرخ خیاطی مامان اینجاست تلویزیون قبلی کمد لباسا تخت درمانی جدیدی که خریدن و کولرم داره تازه ... یکی دوسال اول این خونه هم اینجا مال من بود. بگذریم . نشستم اینجا بعد از سردرد و حال بد دیروز و شبی که نخوابیدم تا صبح . صبحی که رفتم خرید و خیلی عجیب گذشت. کتابی که ده تومن بودبعدتر جای دیگه  تخفیفی که برام کتاب فروشی محبوبی که ولش نکردم زد .

وقتی که باز خیلی وقته چیزی نخوردم وقتی یه دنیا فیلم ندیده دارم اول یه فیلم به زبان جدیده گذاشتم بیخیال شدم . نمیدونم یهو چرا تصمیم گرفتم اونو ببینم ولی بالاخره موفق شدم برای بار دوم نگاهش کنم . اون بار سراسر ذوق بودم براش و این دفعه خب میدونستم دیالوگ چیه و پیش پیش براش گریه میکردم . تقریبا کل یک سوم انتهاییش رو داشتم گریه میکردم . ترکیب گریه گشنگی بیخوابی باعث شد نتونم بلند شم پاهام بی حسه و سرم بالاش هواش و از چشم به پایین پر از سنگه. نمیتوم پاشم ولی دوست دارم برم کتابشو بردارم یبار دیگه ورق بزنم . کتابی که تموم نکردم هنوز و هیچوقتم این کارو نمیکنم . چرا اینا رو مینویسم؟ شاید بعدا یادم بیاد شبی که قرار بود بمونم درس بخونم یا به یاد مرداد پارسال پاشم بزنم بیرون یا به یاد کارایی که باید ولی مرداد پارسال نکردم مثلا الان اماده شم برم کباب کثیف یا برم کافه کاری که هیچوقت نکردم یا کارایی که میکردم ولی ایندفعه تمومش کنم طور ... 

دوست دارم تمام پستای مرداد پارسال رو بخونم ولی یادم نمیاد رمزش رو  که بهترم استش نباید بخونم وقتی حس و حالش رو یادمه. مردادی که طعم ایستک هلو میده . شبایی که به دیدن سرگذشت ندیمه گذشت و کلاس استاد موردعلاقمو داشتم و قلبن پراز حس هایی که رنگشون سبز لجنی بود . 

مرداد امسال؟ نمیدونم چطور میگذره...

+یه کاکتوس همین موقع ها پارسال ولی، از روبه روی کوچمون اونور خیابون حدودای ساعت هفت گرفته بودم به یاد شخصیت دختر این فیلمش اسمشو میا گذاشته بودم . 

۳ نظر
1900 __