آهنگ جدید پالت منتشر شد. معدن یاقوت . از البومی که رونماییشه . من هندزفری ندارم به شکل غم انگیزی یه گوشش قطعه و اهنگای پالتم نمیشه تک گوشی شنید . باورم نمیشه در یک قدمی البومیم . می جان ِ پالته ...
جدی ولی خط رو خط افتاده من دوست داشتم خودم ورزشکار حرفه ای میبودم نه اینکه بینشون محبوب باشم .:)) میدونم بعد این خودمو چشم میکنم دیگه کسی ازم خوشش نمیاد ولی خب کلا برام خیلی جالب بوده . اصلا هم فرق نداره که تو تیم ملی باشه نباشه معروف باشه گمنام باشه ایرانی باشه خارجی باشه هرچی :)) اصلا هم فرق نذاشتم تا الان بین رشته ها از فوتبال و والیبال گرفته تا شنا و شمشیر بازی و کاراته و ژیمناستیک و پینگ پنگ و بوکس و کیگ بوکسینگ و ... :)) اگه ارتباط میداشتم باهمشون یا هرچی میتونستم کشور ورزشی مستقل خودمو میداشتم میفرستادمشون مسابقات :)) البته یه چندتا فوتبالیست کم دارم که تیمو ببینم ولی خب فعلا همینه :))
چرا واقعا اینجوریه ؟ احساساتی بخوام به قضیه نگاه کنم بعد یسری هاشون مخصوصا خیلی پشیمون شدم و میشم ولی درکل اینکه اون لحظه منطقی نگاه میکنم و میگم نه رو دوست دارم :))) البته خب تنها دوست پسری که داشتم هم ورزشکار بود اگه اونو فاکتور بگیریم :دی شاید دارم اشتباه میکنم . یه بحث شوخی واری که داریم بین خودمونو دوستام و فلان اینه که من حوصله بچه هارو بیشتراز یک ساعت ندارم درواقع. بعد همش میگم میدونم اگه هم یبار بچه ای داشته باشم باید بره ورزشکار شه حاضر باشم تحملش کنم (میدونم اگه اگه بچه ای قرارباشه داشته باشم به درس علاقه مند میشه برای اینکه چشمم در بیاد میره دانشمند میشه :| ) خلاصه که شاید باید بابای بچهی احتمالی رو از بین اینا انتخاب کنم که به اینده بچه چشم نداشته باشم که عقده ای نشم . ( میدونم اینم که نبایدمجبورش کنم چیزی که خودم نشدم بشه. بلدم :)) )
و قسم به امتحان عجیبی که ساعاتی دیگر دارم و هیچی بلد نیستم . رگرسیون کی اینقدر سخت شد :| تازه با توجه به اشتباه احمقانم تو امتحان قبلی باید خیلی بالا بشم اینو :))))
این برا دوشنبه استش : میگم چرا اینجا اینجوری شده ؟میگه میشه نگم ترم بعد بهت بگم چون مال اونجاست . یهو مریم خانم میگه که خوش بحالت میری ترم بعد که بهت اینو بگه :)) جلساتی که بچه ها غایب میشن رو خیلی دوست دارم فضا خیلی صمیمانه میشه . پنجشنبه این ترم تموم میشه و یه هفته از دستم راحتین :)) بهش میگم اینجا اگه فلان کنم اینجوریه میگه اره بعد گفت بگو ببینم هی قفل کرده بودم نمیتونستم بگم تا نصف میگفتم یهو گفت اگه گفتی، همون لحظه گفتم :)) خودش خندش گرفت. اونجوری استرس میگیرتم خب :)) خودمم انتظار نداشتم با این سرعت ضایع کنمش .بعد بحث یچی بود گفتم اها چون برگاش میریزه :))) خودمم نفهمیدم .فقط خودمو خودش و سعید تو بحث بودیم اون لحظه گفت برگا میریزه اره :)))))) دیدم دوتایی دارن میخندن لود شدم چی گفتم :)))) خیلی خجالت اور بود اون لحظات . بخدا جوابش همین بود به من چه که دیدگاه شاعرانه ای دارن :)))
بعددهم که با ح جیمی بیرون بودم اینقدرررر خسته و له بودم که نصف مسیر رو رفتیم به مرکز شهر رسیدیم از شدت گرما خستگی گشنگی تشنگی گفتم تروخدا بشینیم :))) دوست داشتم دراز بکشم البته حیف مانتوم روشن بود . کیفمم اینقدررر سنگین بود طفلی یه مقدار برام اوردش:دی
قرار بود بریم مغازه رفیقش کتاب بگیره دیدم جدی در توانم نیست دیگه خودش رفت .
+ این پست رو هربخشش رو یه ساعتی و یه روزی نوشتم :)))