۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

43 : بانوی سپر به دست


چرا همش اینجوری میکنی خدا ؟ یعنی یبارشم حق من نیست ؟ اینقدر لیاقت ندارم ؟ اینجوری فقط هربار میشکنم قلبم خط خطی میشه بعد اونجوری که تو بخوای هم پیش بیاد دیگه قلبی نیست که براش ذوق کنه ها . آراگورن رو هم باید ضمیمه این موضوع کنی که با دستان شفابخشش بیاد قلبمو فشار بده خطا از بین برن ... این رسمش نیست منم بندتم همونقدرر که بقیه چطوری ازت خواهش کنم خب؟


+خودت میخوای اینجوری پیش برم بعد یهو تق میزنی هولم میدی با مغز بخورم زمین ؟ میخوای شک کنم ‌که استی ؟ چرا حالا که به حد ‌کافی ناراحت بودم تازه بهتر شده بودم . چرا ؟ حالا که اینجوری شده چرا نمیکشی از تنم بیرون این گر گرفتگی رو حسی که تمام اعضای درونیم دارن پاره پوره میشن ؟ تمومش کن اینو که میتونی ... میبینی که همینن .عادی نمیشن سخته .گناه دارم .الان وقتش نیست نیاز به یه دنیا تمرکز دارم ... اخه یعنی اینقدر وحشتناکم که وقع نمینهی بهم ؟ اونم اینجوری ؟؟؟؟؟ نمیشه یبارم برعکس بشه ؟؟؟؟؟ باور کن حقمه نیاز دارم.

۰ نظر
1900 __

42 : دکتر مهربون به حق ترین اسم بود که سیوش کردم



خیله خوب . من میمیرم عمیقا دارم حس میکنم قلبم طاقت نداره و این چند روز هی تیر میکشه . وقتی مردم رو سنگ قبرم بنویسید مرگ بر اثر خوشبختی ... 

*من این چندروز رو با مهربون ترین آدم دنیا گذروندم . خوش بحالم خوش بحالم ... 
1900 __

41 : سرزمین بازگشت*


دیروز فوق العاده رو ننوشتم نه؟
صبح کلاس داشتم هشت صبح . بماند یه دنیا با دوستا خندیدیم سر خنگ بازیا و نظریه ای که امیر منتشر کرد :))
خود کلاس که هیچی :))) بعدش البته پریود شدم از درد به خود پیچان خودمو داشتم میرسوندم خونه که بچه های گس داشتن میخوندن . یکم موندم حرف زدیم . یه نیم ساعت بعدش دقیقا مهرداد مهدی داشت اجرا میکرد :(((( اینقدر شکمم درد میکرد نمیتونستم راه برم ولی الان که فکر میکنم چه خوب شد نرفتم . چون تو موقعیت رویایی تری دیدمش .
رفتم اسکن:| تاحالا طبقه بالا که اتاق یه دکتری بود نرفته بودم یه فاز سواحل هاوایی خاصی داشت :)) بعد لعنتی اینقدررر فشار داد گلومو میخواستم بگم حاجی اگه اون کیستو کج کرده تو اینقدر فشار دادی کج تر شد:/ هنوزم رد انگشتاش درد میکنه . قراربود با هندونه برم سینما که نرسیدم کارم خیلی طول کشید یه ربع دیر رسیدم رفتم برای نوازنده جون جوراب خریدم . بعد کلی موندم داشتم یخ میکردم که مائده بیاد خیلییی سرد بود لعنتی . بعد که بغلش کردم گفتم عه من رادیو اکتیویم نباید بغلت میکردم سوژمون بود کلا:))
در حین انتظار از نوازنده جون جایزه گرفتم خر ذوق بودم .
دوستای شقایق هم بودن . رفتیم بازار هرکی یه خریدی داشت دیدم داریم میایم سعدی بچه های گس داشتن  تمام ناتمام پالت میزدن . دوتایی اروم تر میرفتیم که بیشتر بشنوم دیدم مهرداد مهدی نیست دیگه ناامید سدم که بخواد بیاد . یهو بچه ها رفتن کافه ای که ازش خوشم نمیاد کناررنونوایی . داشتیم به هم میگفتیم تزجیح میدیم جا کافه پول بدیم برا چاقاله بادوم و الوچه رفتیم بالا باهاشون خدافظی کردیم پله های تندش رو پایین اومدنی از وسطای پله ها یهو صدای اکاردئون شنیدم یه پله پایین تر دقیقاجلوی کافه وسط پیاده راه بود و منی که از اون وسط پرواز کردم به معنی واقعی کلمه و لبخند گنده ی دندونی که از صورتم جمع نمیشد... مهرداد مهدی وسط پیاده راهی که خیابون خودمونه . تو یه هوای بشدت رشت . غروب و هوای سرد و زمین خیس ارزوی چندین و چندسالم. یهو افتادم وسط ارزوم . پله ها رو پایین اومنی فکر کنم هاگوارتز شده بود که پله ها چرخید و من تو یه دنیای دیگه در اومدم.
کنار درخت بودیم . همزمان که رسیدم اینم چرخید سمت من با لبخند خوش امد گفت بعد سر تکون داد سلام کرد. یه پسره اومد سمتم این وسط وسط داشت میگف اجرا داره و توصیح و فلان گفتم میدونم :)) بلیطم تو جیبمه الانم . گف پس اینو نگه دارم برا یکی که نمیدونه :)) یکم گذشت نوازنده جون برگشته میگه پنجشنبه میای گفتم اره. گفتم اهنگا لو نرن :)) ولی فکر میکنین من میتونستم برم ؟ هرگیز ...
برای اولین بار تو زندگیم عمیقا لال شده بودم .حرف نمیتونستم بزنم باهاش. کار بجایی رسیده بود که هندونه حرف میزد بجام :))) البته بهشم گفتم یه چیزایی ولی خب . هندونه تو اون قسمت حرفای اخر که یسره تشکر و تعارفه طرف مقابل با لیخند سر تکون میده و تشکر میکنه بود گفت پس کلا مرسی اومدین رشت یهو جدی گف رشت؟اروپاعه چیه بابا :)) اینقدر خندیدیم سررحالتش :))
رفتیم از جلو گس که رد میشدیم گفتم اگه اینم پالت بود الان همینجا گریه میکردم یهودتوجه کردم دیدم دارن ماهی و گربه میخونن :| مائده میگف همین تعجب کردم پالت میخوندن میگفتی اگه باشه بعد من کلا نمیشنیدم اون لحظه چیزی که بخوام بفهمم :)) رفتیم خریدمونم کردیم . دوباره با دوست عزیز تبلغات چی مواجه شدیم لبخندزنان رفتیم :))
با لذت رونیمکت خیس اول امام نشستیم میخوردیم و سرخوش ترین بودم . هندونه میگف بدنت الان کشش نداره اوردوز میکنی میمیری :))
اونجا هم بودیم گفتم که یه مقوله داریم به اسم نام گذاری فیلم و کتاب. تو لحظه های مختلف میگیم مثل فیلم شد و اینا یه جملمون عجیبه اصولا هم مسخره وار میگیم.  داشتم اون لحظه که والس تهران رو میزد ،نباید الان چرخید پیاپی؟ گفت چرا بعد دوربین بره بالا و دور شه و اهنگ تیتراژ شه . منم گفتم اسمشم میشه دختری که در ارزویش مرد . گفت مرد چیه عزیزم یخ کرد مغزش را از دست داد هرچی جز چیز احساسی که گفتی با حالی که ازت میبینم:))))
شب داشتم برای  بار نمیدونم چندم ارباب حلقه ها میدیدم که خسته شدم رفتم اینستا دیدم زهرا یکی از پستایی که تو مسیر اومدن به اینجا موندهدبود و ساز زده بود رو برام فرستاده میگه ببین اخه دلم خواست بیام پنجشنبه و دوتا اونورترم بلیط خرید :) قراره با کناریش صحبت کنم من برم اونور . خوشبحال کناریش میشه چون صندلیم جای خیلی خوبی بود .:)) جای مائده خالیه البته دیگه کنارمون جا نیست که براش جور کنم.گفته بودم دیشب که دیگه این ماه پول و فلان .
دیروز روز قشنگ من بود . تا ابد میتونم به ارزوم فکر کنم و باورم نشه ...


*تیتر اسم یکی از اهنگای البومشه و به یاد تمام دفعاتی که از شهرداری رد میشدم تو خیالم یا واقعیت چرخیدم و چرخیدم و دویدم باهاش...

1900 __

40 : چمن زاری که باید افتاب خورده باشه و روش غلت بزنی


یکی از آهنگای محبوب من از او و دوستانش "کرم ها سیب رو ول نمیکنن آقای کویین " بوده .تمام راه که بارون شدید نمیبارید دیگه و یه افتاب محوی پشت ابرایی که بارون نم نم میزدن بود . معلومه که بود چون همه چی چند درجه روشن تر بود .
بعد داشتم فکر میکردم که این آهنگ دقیقا حال الان منه . اینکه باعث شده عمیقا عاشقشون بشم(با اجازه از الی :دی ) همینه . کاملا دقیق با کلمه های کمتر استفاده شده تو همچون موقعیتی توصیف میکنن بهت اطمینان میدن که تنها نبوده و نیستی . با عجیب ترین و گاها ساده ترین نت ها . میان بغلت میکنن . نه بیشتر نه کمتر .نه میگن درست میشه نه میگن دیدی بهت گفتم نه میگن عاقل شو و نصیحت میکنن .فقط وقتی با بغض وقتی با ذهن آشفته نشستی پیششون حرف میزنی میان بغلت میکنن که زار بزنی تو بغلشون و سبک شی دلت گرم شه ... خودشون میگن او میتونه هرکسی باشه که احساس کنه دوستاشو اطرافش . اینجور مواقع او خودتی و اون ها دوستای عمیق قلبیت...
مثل چسبیدن سیگار و چایی یا مثل خوابیدن روی ایوون خونه مادر بزرگه وقتی یه غذای مشتی خوردی و هوا خنکه و صدای باد میپیچه تو برگا  مثل هر ترکیب جدا نشدنی و کامل کننده بعد این اهنگ باید "کوه باش و دل نبند " گوش کرد. وقتی که تموم میشه قلبِ به تپش افتادتو با گریه ای که تو کوه باش کردی اروم میکنه ... وجودتو یه رنگ سرمه ای کهکشانی فرا میگیره که دیگه هیچی نمیخوای جز اینکه کوه باشی . حالا هرچقدرم بزکوهی درون داشته باشی فرقی نداره.
خلاصه که به کسی که نباید علاقه مند  شدم . گفتم . نشد .پروسه دل کندن شروع شد و دیگه هیچ حسی بهش ندارم و رها رها من .تو اوج سختیای اول دل کندنبودم که او و دوستانش رو شنیدم . تو بهترین موقع اونم وقتی که دقیقا اولین اهنگ کوه و باش و دل نبند بود که سر راهم قرار گرفت . بعد فقط بلعیدم بلعیدم . هیچی اتفاقی نیست خلاصه . حالا یکسال و خرده ای گذشته از اون غروبی که هوا مثل امروز بود یکم گرم تر و چشمایی که چندین ماه بود جلوم بود دلمو بردن و خوشحالم که بهم برگردونده شده هرچند خالی و سرد .هرچند دیگه خبری از سرخوشی و ذوق و بپر بپرام نیست .ولی برمیگردن شاید با چیز های جدید .شاید رسالتش همین بود که خالیش کنه و من از نو پرش کنم . الی راست میگه وقتی داشتم حسرت میخوردم که چرا هیچوقت پیگیری اهنگای وبشو وقتی وا نمیشدن نمیکردم گفت شاید وقتش نبود اون موقع گوش میدادی مثل الان مناسب نبود و دوسشون نمیداشتم بعد.
باز از او ودوستانش میگم .فکر کنم حتی تگ لازمن  . آخه کی رو سراغ دارین اینقدر درمورد موقعیت های مختلف خونده باشن که با هرحالی بتونی بغلشون کنی ؟
یبارم باید از اهنگ برای او... شون بگم .
متن اهنگی که تمام مسیر هی تو گوشم خونده شد:
تورو با خطای ساده میکشم
درست شبیه خودم
درست شبیه دنیام
کرما سیب رو ول نمیکنن برن
منم که کرم ها رو نمیخورم
دیگه پیر شدیم کنار هم
یادمه چشمات آبی بودن یه روز
امیدوارم آبی باشن هنوز
زمان همه چی رو عوض کرده .
اون چمن زاری که ترکش کردی
حالا یه حجم  خالی و سرده
اون همه روزا و شادی
اون رنگایی که یادش دادی
همه رو فراموش کرده
دیگه عادت کردم به این تنهایی
به یه اسمون بدون پرنده هایی
که میرن با تو تو تو..

1900 __

39 : کسی ارشد مرمت خونده؟


دیروز روز سختی بود برام . یکماه برنامه ریزی کرده بودم به خودم مطمئن شده بودم خیالم راحت شده بود قراربود از دیروز شروع کنم که صبح جواب اقای الف ب رو خوندم که فهمیدم این راهش نیست و بلکل درخود شکستم .بشدت ذهنم بهم ریخته بود و اعصابم نابود شده بود . حس یک هفته عقب موندن و برنامه یکساله ای که به باد رفت یه مقداری هم ضرر مالی که امیدوارم که یه حدیش رو بتونم جبران کنم .
این مسیر خیلی دشواره . از نظر جمعیتی اطلاعاتی و وابستگی به ریشش . واقعا ترسیدم که موفق نشم . اونجا برگ برنده داشتم اینجا هیچ کمکی نمیکنه هییییچ . رقیب خیلی بیشتر و خب منو از هدفم دور  میکنه . چقدر ممکنه بتونم موفق بشم؟ اینجا سه مرحله میشه .یکی همین از پسش براومدن اولیه استش دومی خودش رو به سرانجام رسوندن با اطلاعات پس زمینه ایه صفر ! ندونستن حتی یک نرم افزار مرتبط و اصلاحات حتی . توصیحاتشو که میخوندم میدیدم لعنتی چقدر چیزاییه که دوسش دارم ولی ادامش خیلی ترس ناکه و اینکه اگه مطمئن بودم تموم شه میتونم هدف اصلیمو تیک بزنم یه چیزی . همونم امیدی نیست ...
میترسم از پسش برنمیام . یه جنگ بی نتیجه دیگه با خانواده بمونه رو دستم ...
قراره شوهرعمم با اون اقا هماهنگ کنه یه روز ببینمش سوالامو بپرسم راهنماییم کنه . امیدوارم اون بگه چی کنم بهتره . اون بتونه کمکم کنه بعد برسم به هدف .اینقدر هدف اصلیمو دوست دارم که بخاطرش حاضرم هرکاری بکنم .

مهردادمهدی ،یکی از نوازنده های محبوبم دیروز پست گذاشت که داره میاد شهرم و باعث شد علاوه بر اینکه یه دل سیر گریه کردم از خوشی ناگهانی یکم حالم عوض شه . بعد این مدت بی حس بودن حسام حسابی قروقاطی طور جریان دارن . اجراش پنجشنبه عه و اون روز اولین جلسه کلاسم استش که نمیتونم غیبت کنم . زین سبب میخوام برم دخیل ببندم که ساعت شیش شیش و نیم باشه اجرا ...
امروز هم تو دانشگاه دیدم که نمایشگاه کتاب قراره پنجشنبه ببرن :| همینقدر خوش شانس طور . ولی اگه کلاسم مزاحم اجرا نشه میشه گفت عدو سبب خیر شد که نرفتم تهران :)) ولی چقدر دوست داشتم برم :( نه بخاطر خود نمایشگاه بلکه میتونستم به دوستای ندیده تهرانیم بگم بیان اونجا ببینمشون:((

+برای اینکه زیاد این چندروز عقب نیفتم رفتم یه کتاب مشترک رو گرفتم . جذاب هم استش بسی .

و باز هم تکرار میکنم کسی اینجا ارشد مرمت خونده یا کسی رو میشناسه که خونده باشه و بهم معرفی کنه یسری سوال دارم.

تو این حال اشفته شب یسری مهمون داریم که واقعا حوصلشونو ندارم . امیدوارم چه خبر از درس تموم میکنی امسال؟ ترم چندی ازم پرسیده نشه

۰ نظر
1900 __