این نیز بگذرد



از عصبیت ها و دعواها فاکتور بگیریم چون که حرف زدیم اوکی شده میرسیم به اینکه همو بعدش دیدیم گفت تو تلگرام برات یه سوپرایز فرستادم همون لحطه نگاه کردم دیدم بلیط های اتوبوسه برای سه شنبه یکم .رو همون صندلی های اون دفعه ای. درواقع کادو تولدم اینه که بریم بام تهران دوتایی . مسلما کل سفر هزینمون دونگی استش .همین که بالاخره اتفاق افتاد پس از کش و قوس های فراوان راضی ام . اینکه درسته دیگه دقیقا روز تولدم نیست ولی گذاشتیم یکم که برامون مهمه. اینکه درسته ترجیح میدادم حالا که روز تولدم نیست دیگه کادوم نباشه ولی خب بیشعور نیستم و نمیتونم انتظار کادو داشته باشم با این وضع مالی الانش. هرچند من برام یه دفترچه پنج تومنی هم بگیره ذوق میکنم ولی خب ماجرا بخاطر نحوه بزرگ شدنش اینجوری نیست کادوها باید گرون و بزرگ باشن نمیدونم چقدر حرف هام تونسته تاثیربذاره.خاص بودن تولدم رو بهم زد ولی اتفاقات . 
خلاصه که اینجوری دیگه .
آذی برام کادوی تولد گرفت . اونم همون بعدارظهری که صبحش امتحان داشتیم فرداش هم اخرین امتحانمون بود تو اون سگ سرما و بارون . یه گوشوارماه و یه پابند ماه . رودوتا دایره هم برای تبریک تولدم نوشته یکی ازین ارزوهای خوب که تهش با اسمی که سیوش کردم و خودش کلی خندیده امضا زده اون یکی به زبان جدیده که دارم یادمیگرم و بلده یکم . قلبم فشرده بود .برا ابن حجم توجه به جزییاتش . برای اینکه رفیقمه . حتی میتونم اون کاغذ برام قد کل کادوش ارزش داره یکمم بیشتر شاید .
+به حد کافی هفته‌ی وحشتناکی داشتم که نخوام ازش بگم .
++ یه دنیا کار دارم و یه حال بد . 

1900 __

چرابال بسته‌امون نشد که واشه



پالت یه اهنگ خونده که هنوز منتشر نشده برای البوم نفرین شده‌ی جدیدشونه که از زمانی که برنامه انتشار ریختن یه بلایی سرمون اومد همه حس و حال ها رو کشت .کاش منتشر شده بود و این روزها هی گوش میکردیمش .تهش همه باهم برای این همه برا لالاییشو زمزمه میکردیم نه برای اینکه مثل کنسرت اهنگ باما اهنگ شه بلکه شاید بخوابن این سیاهی ها ‌.رهامون کنن . الان که گوشش میدم بجاش تمام دست زدن ها و جیغ های توی اهنگ هق هق و ناامیدی این چندین ساله امونه که میپیچه تو مغزم . هی میگم مرز وقاحت کجا تموم میشه کجا دریده میشه ازین وقیح تر امکان نداره و تاااداااا.
متنش رو پایین میذارم ممکنه بعضی کلمات درست نباشن بهرحال هم من کج شنوام هم امید سرما خورده بود هم کیفیت ریکودر گوشی است دیگر .
میدونم کارم درست نیست این انتشار متن اما اینجا خلوته . اون بخش چراهاش رو هم با کلافه ترین و به خود خدا تروخدا گویان طور بخونین...از بدبختی هامون از ناامیدیمون از سگ دو زدن ها و به جایی نرسیدن هامون از همه میگه و خب #چرا_پالت_دوست_دارم؟



نسیم دل نواز شاعران شیراز
ببر به سوی شهر عاشقان تو این راز
رسان پیام ما به گوش یار جانی
بگو به داد ما برس اگر توانی
نظر به این که حال و روز ما خراب است
رسیدگی به حال و روز ما ثواب است
تو ساقیا بیا و چاره‌ای دگر کن
غم غروب دلگرفته را به در کن

چرا این شب سیاه سحر نمیشه
سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا خنده از لبای بسته دوره
چرا راه شب سیاه و سوت و کوره

ساقی به نور باده برافروز جان ما
مطرب بگو بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

کشیدن ستاره تا کجا رو دیدی
ندیدی ولی به ناکجا رسیدی
ندیدی این ستاره گر گرفته از حرف
به گوشه ای نشسته در سیاهی شب

چرا این شب سیاه سحر نمیشه
سیاهی نمیره دست به سر نمیشه
چرا بال بسته امون نشد که وا شه
چرا هی نشد نشد نشد که باشه

ساقی به نور باده برافروز جان ما
مطرب بگوبگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما



۱ نظر
1900 __

Sınıfım


+همون پنجشنبه به محض خداحافظی با مژکیان رفتم صف تلسکوپ . یکم موندم مامانم منو دید :)) بعد یهو اونورتر داداش و زنداداشم رو دیدم داشتن رد میشدن به مامان گفتم رفت پیششون :)) بعد من دیدم بهشون پیوستم هندونه زنگ زد گفت با مامانش اینا همونوراست گفت اگه بامژکیانم حواسم باشه :)))))) یعنی به معنی واقعی کلمه جیویشتیم .  بعد اومدن خونمون البته . چندروز قبل ترش داشت درمورد مزکیان میگفت که واقعا داره تلاشش رو میکنه که کنار بیاد . منم بهش اطمینان دادم.اخرش گفت پس یبار چهارتایی بریم بیرون . از وقتی که هندونه هم اینا رو گفت خیالم راحت شد .حال خوب تریه . آخیش طور . خونمون هم بود اسمش رو می اورد درموردش میگفت و معلوم بود داره تلاش کرده :) 


+دیروز گفتم که دارم میرم کلاس استی زنگ بزنم حرف بزنیم؟ گفت برم حموم میپوشم میام تا کلاست باهات بیام . از شهرداری تا کلاسم بیست دقیقه یه ربع راهه .دیدنش مثل هربار تازگی داره و اون لبخند قشنگش .
تو اون بارون و سرما با وجود سرماخوردگیش .
گفت یه سوپرایزم داره هی بگم نگم چون بدم میاد تو کف باشم راضیش کردم بگه گفت میمونم باهم برگردیم . قراربود بره کافه عجیبیه‌ی نزدیک کلاسم که مثل اینکه نیم ساعت موند حوصله‌اش نکشید اومد بیرون تو بارون توکوچه منتظرم بود. کل تایم کلاس دلم گرم بود که قراره ببینمش .

+عرفان نیومده بود نمیدونیم میاد یانه .اگه نیاد کلاسمون تشکیل نمیشه . باید بمونیم تا یه کلاسی به ما برسه .
درسش رو در عین پیچیدگی داشتنش دوس داشتم . کلی نکته ها که همینجوری یادگرفته بودیم معلوم شد .کلی اسم معنی هاشون معلوم شد یاشار سولماز دونر و...
کاش کلاسم متوقف نشه .کاش عرفان بیاد .من عاشق این کلاسمم .کلاس محبوب حال خوب کن من.
چندتا اهنگ که فعلاشون مرتبط بود برامون گذاشت یکی اون اهنگ معروفه بود که یه عالمه ادم باهاش خودکشی کردن :)) بعد اینقدر دقیق معنیشو میفهمیدم .تو کلاس خوب بودم و حس خوبی بهم میداد. یه جا فقط یه فعل رو گفت صرف کنم سر فتحه یا کسره شدنش تشنج کردم زبونم گرفت :))))  تشنج ها دوهزاربار فتحه دادم جلو نمیتونستم برم چون کسره بود بعد گفتم :))



۱ نظر
1900 __

Ay/luna/ماه


پنجشنبه دوازدهم ماه زیبام رو محبوب کل زندگیم رو از تلکسکوپ دیدم . یه دایره‌ی کوچیکی که نصفه ماه قشنگم روش بود تو یه پس زمینه مشکی . همین . همینقدر ساده تنها با ابهت و همونجوری که آرزوشو داشتم .میره که بچسبه به آرزوها . 

دفعه بعد؟ کاش بتونم بغلش کنم . کاش اگه میمیریم بذارن تا ماه بریم .کاش بتونم حس اون لحظه ام رو به کلمه بیارم . بتونم بگم .اخه من همونم که خیلی وقتا از دیدن ماه قلبم توان تحملش رو نداره ارزو میکنم میتونستم گرگینه درونم رو به لایه های رویی بیارم که عوض شم و نمود فیزیکی پیدا کنم .

من همونیم از شدت زیبایی و حس عجیبی که درم ایجاد میکنه میشینم گریه میکنم  چطور میتونم بگم؟

۱ نظر
1900 __

یه روز غرها تموم میشن


پاس شدنم توتالی منوط به نظر استادمه :دی
ح جیمی رو دیدم رفتیم رو نیمکت همیشگیمون تو پارک نشستیم گپ زدیم میگه عوض شدی میگم نه فقط خسته‌ام میگه خستگیتم دیدم میگم اونا خستگی روزانه بود من الان احساس فرسودگی میکنم .قانع شد.
رفتیم سمت خونه اشون که بره منم برم زنگ بزنم مژکیان میاد یا نه . توراه ،گل فروشی بود با نرگس هایی دسته ای ده تومنی . سرخوش و مست از عطر و لطافتش بالاخره نرگس امسالم هم جور شد . یکیشو کندم دادم بهش . داشتیم خداحافظی میکردیم که مثی رو دیدم .رفیق قشنگ و دوست داشتنی وبلاگیم، منتظر بود .مژکیان هم گفته بود میاد . بغلش کردم یه دل سیر دیگه رفیقش اومد اونم با یه تک شاخه راهی کردم رفت . گل رو توی کوله‌ام گذاشته بودم .الان تو هال پیش مامان ایناست ولی اتاقم عطرش میاد و کیفم بشدت عطرش رو گرفته .:ایکس
نزدیک خونه مژکیان پل هواییه .رو پله هاش موندم دیدم داره میاد . ناراحت بود .نفهمیدمم چش شده بود .خودم؟ از دیروز که حالم بد بود و کلا خودش هم نبود یه غمی نشسته بود تو دلم . میخواستم محکم بغلش کنم بلکه کم شه . دیدمش حس کردم چقدر ناراحت ترم . به روی خودم نمی اوردم . نمیدونم از سر کلافگی و دلتنگیه یا هورمون ها ربختن بهم . دستشو کندم به واقع . گفتم میشه اسنپ بگیریم بچسبم بهت؟ گفت اره عزیزم . گفته بودم ماشین نشستن کنارش رو دوست دارم؟ اصلا مگه همین تو جاده بودن نبود مقاومتش رو شکوند؟مقاومتم رو شکوند؟
اولش سرمو گذاشته بودم رو شونش بعد گذاشتم رو پاش . دوست داشتم گریه کنم . یعنی پر اشک بودم ها ولی گریه نکردم . گوشیشو نشونم داد و شعر و ماجرایی که تعریف کرد یادم باشه .رفتیم همون کافه هه که با دوستاش همش میریم . میگم یعنی واقعنی دونفری بالاخره؟:)) دستشو گرفتم شروع کردم حرف زدن . تو چشای جفتمون اشک بود . یهو صدای اذان مغرب هم اومد . ساکت شده بودم کاپشنش رو پوشیده بودم و نفس میکشیدم عطر دوس داشتنیش میپیچید تو دماغم .بهش میگم چهرت یادم میره بخاطر همین هربار روبه روت قرار میگیرم مثل اول متعجب میشم .شبیه عکسات نیستی . باید ازین عکس تکونی ها باشه .نیم رخت هم اصلا حس و حال چهره اتو نداره . یجور جادویی استش صورتش مگه میشه اخه؟ باهام حرف زد کلی . ارومم الان . ناراحت نیست دیگه.
خوابم میاد. درس دارم . دلم بشدت فیلم میخواد . یه فیلم جدید ازین مادر ناراحت دار ها یا ارباب حلقه ها .
کارگاهی که ثبت نام کرده بودم هم استش همینجوری که پیام هاش میره بالا عصبی ترم میکنه . تو بین اینا قدرت الویت دهیمو از دست دادم .

+ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ/ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ/دانی که پس از مرگ چه باقی ماند/عشق است و محبت است و باقی همه هیچ



۱ نظر
1900 __

نظریه صف بندی


من از این امتحان چند ساعت دیگه ام جز پاسی چی میخواهم؟؟:( این استاده این ترم همه جوره تغییر رویه داده کاش حداقل تو پاس کردن دانشجو تغییر نکرده باشه:( 

خسته ام . 

نمره های کلاس زبان هم اومد و قبول شدم . الان سوابق تحصیلیم چهارترم تموم شده.چقدر دیدنش هم دلگرم کننده استش . نمره اورال اکسمم خیلی پایینه چند ترم. انگار نمیتونم همزمان هم کار کلاسیم قوی باشه هم این :)) ولی اشکال نداره . بهمن شروع میکنم به بلند بلند بلند خوندن متن های کتاب و غیرکتاب . میگردم حتما یه پادکستی چیزی هم پیدا کنم در کنارش واقعا شنیداری ضعیفم از ابتدا تا به الان و اها خوندن با خواننده ها بلکی که بهتر شه . اولا برعکسی بود یهو روند نزولی گرفتم:)) اینکه البته استرس میگیرتم هم بی تاثیر نیست . اینکه یکی از بچه ها خودشون ترکن اون یکی هرسال چندماه چندماه ترکیه استش کلا از اول همه یه میلیون تا کلمه بیشتر از هممون بلدبود در بدتر به نظر اومدن من و بی اعتماد به نفس تر کردنم بی تاثیر نیست :/ وگرنه گیرایی مطالبی که استاد سرکلاس میگه من بهترم .:| هشتگ روحیه دهی‌.

خیلی خسته ام کاش امتحان فردا رو پاس بتونم بشم :( کاش هفته‌ی پیش رو اینقدر وحشتناک که به نظر میاد نباشه:(

کاش امتحانا زودتر تموم شه اینجاهم راحت شه برگرده سر روال سرخوش قبلی:/


۲ نظر
1900 __

کلافگی


از صبح دستم و یه جای دیگم هی تیر میکشن غروبی که تپش (طپش؟)قلب گرفتتم دیدم عح قلبمه که تیر میکشه و درد میکنه هی .

حالت تهوع و سردرد و کسلی و روز مزخرف و وقت گیری که کلی درس سختم رو گذاشت رو دستم هم بهش اضافه کنین. 

رفتم پیش اون مسئوله میگم هفته پیش اقدام کردم میگه من هرروز چک میکنم چطور هفته پیش بعد میگه ببین زده ده ده .خب سالار فلانی استی؟ من:||| بعد دید حق بامنه میگه چرا ندیدم . یه عالمه هم موندم اون معاون اموزشی نیومد درحالی که همه گفتن که میاد .همینقدر بی مسئولیت . 

عصبی کلافه حوصله سر رفته خواب الود نشسته بودم تو لابی دانشکده سعی میکردم بخونم نمیشد . یهو استاد انقلاب اذی اینا رو دیدم داشت میرفت بیرون ازم پرسید انتشارات کجاست ادرس دادم . برگشت من بیرون بودم یه لبخند محو زدم محکم لبخند زد میگه مرسی بابت ادرس .دیگه کلا داشت خارج میشد من سگ شده بودم اون لحظه برگشت گفت چقدر ناراحت و پکری تهش گفت برات دعا میکنم حل میشه :)) دوست داشتم از گردنش اویزون شم .خیلی هم استاد خفنیه . بعد استاد عمومی ای که بگه حضور غیاب برام مهم نیست گلی نیست از گل های بهشت؟ مخصوصا هی با عمومی خودم مقایسه میکردم .

نصف امتحان فردام رو خوندم . نصفش مونده . هرچی میخونمم اصلا نمیفهمم درمورد چیه از بس بی سر و تهه . اشتباه کردم جزوه رو هم از خط درصت ترین رفیقم گرفتم حجمش بیشتر به نظر میرسه از نطر روحی له میشم . اخه خداییش کی فکررمیکرد صف بندی اینقدر سخت باشه:((( 

حتی حوصله ندارم بخوابم .دلم میخواد در بالکن رو باز بذارم بچپم گوشه تختم یه فیلم ببینم بمیرم :|  یا اینکه امتحان نداشتم مژکیان میتونست الان پیشم تو اتاق باشه ‌.هیچی دیگه حس نمیکنم که توانایی حالمو خوب کردن داشته باشن .

اون استادی که دوترم پیش باهاش سری داشتم سر اماده نکردن پروژه حذف کردم و ازش کلی نوشتم منو دیده میگه پروژه رو تحویل دادی میگم ایویوز مونده میگه نمیخوای حذف کنی که این ترم :))) این بزرگوار رییس دانشکده استش همیشه هم استش کار داشته باشی هم نباشه زنگ بزنی میاد 

مدیرگروهمون که اصولا با من بد بود منو دید امروز خیلی گرم سلام کرد. چندبار رفت اومد دید منم میگه نرفتی تو؟ گفتم نیست گف چیکارش داری حالا گفت حیف نمیتونم برات انجام بدم معطل نشی . پشم گوسفندای چوپان دروغگو بود که میریخت . 

از امتحانای دی ماه متنفرم . همیشه سخت و وحشتناک گذشتن . امتحانای تیر خیلی بهترن خیلی . :/ 


1900 __

Kelebek


از صبح اومدم دنبال گواهی اشتغال به تحصیلم که امضا نمیشه . همه یا میرن یا همه اونایی که کار دارم میرن تو یه اتاق جلسه لحظه ای که اومدن بیرون خواستم برم داخل همه اومدن بیرون که برن مراقب امتحان شن . تا یک هم که نماز و ناهار .همه هم وحشی و بی اعصاب میدونم قراره خورده شم :))

مداد نیاز داشتم بعد این مارک مدادی که استفاده میکنم کتابفروشی بزرگه‌ی سر کوچه داره .رفتم یه لحظه گفتم ازین کتاب کوچیک های زبان جدیده هم بگیرم . اولی که دستم اومد بدون توجه به داخل برداشتم . مدادمم طرح نروژی با بدنه‌ی قرمزه . کاملا مناسبتی :)) یکی دیگه ازین طرح دارم ولی دلم نمیاد استفاده کنم .
یکم درس خوندم الان خسته شدم نشستم پای کتاب کوچولو و خب تمومش هم کردم و بجز دوتا فعل که معنی هاشونم حدس میزنم همه جا رو فهمیدم .همه‌ی گرامرش رو هم بلد بودم میدونستم چی شده .یه نکته هم یاد گرفتم .در کنار تمام بی برنامه شدگی های امروز و درس سخت خیلی لذت بخشه این حس .مثل همون کپشن که کلش رو فهمیدم . مثل فرداش که تو یه پیج کاملا دوراز زبان جدیده چشمم خورد به یه کامنت به زبان جدیده و اونم فهمیدم . یه پروانه دارم تو دلم که اهل زبان جدیده استش .اینجور مواقع بال بال میزنه :) مخصوصا که با توجه به صحبت های له کننده‌ی سر صبحونه‌ی مامان خیلی چسبید

۲ نظر
1900 __

آخیش


در یک اقدام احمقانه  همین الان درس فردا رو درس محذوف یاد کرده و درسی که قصد حذف داشتم رو به روی میز  بازمیگردانیم .فردا برم جزوش رو بگیرم :)) باید ولی تو یه روز جمعش کنم :| تا دیداری دیگر بدرود اطلاع، سلاام نمونه .
امتحان اندیشه با سوالاتی بسی سخت گذشت . اینقدر خط خوردگی داشت برگه‌ام (دراین حد که یه جواب پنج خطی که دومی ای هم بود که جواب داده بودم رو خط زدم دوباره درستش رو نوشتم) به حدی هم بدخط بود که دلم برا استادم میسوزه :))
بعد مژکیان ِعزیزدل اومد . آخیش اینقدر دلم تنگش بود که دوست داشتم از گردنش اویزون شم بعد خودشم که همش رعایت این چیزا رو میکنه منو دید کله‌ام رو چسبوند به خودش اینقدر غیر منتظره بود که شوکه گشتم هیچ اکتی نزدم حالا من راه افتاده بودم که رد شم که برم اون سمت کلا بخاطر همین چشمم خورد به هندزفریش، سیاه میدیدم تا دقایقی دیگه به روش نیاوردم :)) درنهایت با اون هندزفری منو کور میکنه یا منو کور میکنه .
منِ ناهار نخورده رفتیم یه میلیون تا غذا سفارش دادیم:))) خوبه ناهار خورده بود :)) بعد یهو گفتم که گوشیم پیام ها رو پاک کرده میشه مال تو پاک نشده باشه میخوام برا فلان روز رو بخونم . بعد اول گفت اره پاک شده یهو دیدم اورد اول اول من ذوق شده بودم . بعد پیام هارو اورد .برای اولین بار حالت خجالتش رو دیدم .  باورم نمیشد این همون پسرک پرروی منه :ایکس خیلی حالتش عجیب بود . هم میخندید هم خجالت میکشید به روی خودش هم نمی آورد ‌.یه بار باید گوشیشو کش برم همه رو بخونم .
رفتیم کوچه‌ی محبوبمون . ولی چون یه ربع دیگه‌اش زبان داشتم نشد بریم داخل اون کافه جان . دستم بوی عطرش رو گرفته بود وسط امتحان هی ذوقم میومد .
سه نفر بودیم هم فقط . امتحانمونم تو همون کلاسی که امتحان ترم یکمون بود تشکیل شد .بعد الان اینجوریه که عبیر تعیین سطح داد رفت  کتاب دوم . ماندانا خانم نمیدونیم چرا نیومد چون جلسه پیش گفته بود میاد . منو عرفان و المیراییم :))) یه حال دهن سرویسی دارم :)) البته متین که تابستون اومده بود گف ممکنه باز اینجا باشه بیاد . امتحانم که بخش گوش دادنیش رو عملا یکی نوشتم فقط ،فاجعه بود :))
اینجوری بودم که همه کلمات قبل و بعد رو میفهمیدم بعد دقیقا خود همون کلمه رو نه . :| یه عالمه حرف میزد (یه فایل رادیویی بود) بعد عکس دوازده تا هنرمند بود باید شغل قبل هنرمندیشون رو مینوشتیم :| اطلاعات عمومی هم جواب بود:))
متن رو میگم چقدر باید نوشت ؟ میگه چقدر نوشتی میگم سه تا .میگه نه دیگه حداقل حالا چون خطت ریزه پنج تا بنویس . اخرشم چهارتا نوشتم :)) میگم دیگه اخه فعل هام تموم شد هیچ کاری قرار نیست انجام بدم میگه تو سوالای دیگه نگاه کن الهام بگیری :))
 بقیه رو راضی بودم ‌.
بعد ولی یه ساعت پیش تو اینستا یه پست دیدم به زبان جدیده کل کپشن رو تونستم بخونم و بفهمم و خب شست برد .اصلا مگه همین مهم نیست؟

+یک خواب ملوسی بر من حاکمه از اونور هم چون امتحان نمیدم انرژی گرفتم . از اون یکی ور هم مژکیان که مافیاست قراره هم اومد مجبورش کنم بخوابه کنسله . یه کارگاه لذید معماری کاربردی ثبت نام کردم . امشب جلسه دومشه و هفتاد تا پیام دارم ازش تا همین الان .پیام ها فایل های صوتی حتی تا بیست دقیقه و متن و عکس و این هاست . حالا بین اینکه اونارو گوش بدم و نکته برداری کنم .یه فیلم که نصفه دیده بودم رو کامل کنم یا فرندز ببینم یا کتاب بخونم یا بخوابم،سخت گیر افتادم‌  .

۱ نظر
1900 __

حقیقت انسان


بیدارشدم اندیشه بخونم :))) بعد تموم شد فاینالم رو بخونم بعد تشریف ببرم دانشگاه اطلاع بخونم .بعد امتحان بدم بعد دلخوش کننده ترین بخش اون یک ساعت و خرده ای مژکیان رو دیدنه که مسیر دانشگاه تا کلاس زبانم رو پوشش میده .امتحان میدم و بدو بدو میام خونه . همچنان خواب کنسل و اطلاع میخونم . یحتمل فردا صبحم همین موقع بیدارم و دارم اطلاع میخونم . بیام بعد انجام کار آذی به خودم قول خواب دادم .بعد هم بشینم پروژه سری کار کنم یکم .دو تا گربه تو کوچمون بدجور کلاهشون رفته تو هم صداهای به غایت بلند تولید میکنن کاش حمله کنین به هم تامام شه . :/

دارم از استرس فلج میشم یه همچین حالیم .

۲ نظر
1900 __