55 : elli beş


امروز کلاس برای من فوق العاده بود :)) اولش که برگه ها رو پخش کرد من تنها کسی بودم که کامل شده بود بعدگفت که افرین خیلی خوب بودی و فلان .برام دوتا جملم نوشته بود که معنیشونو نمیدونستم :)) الانم قیافشون یادم رفته که سرچ کنم. عکسم نگرفتم :/
بعد رسیدیم به اون تمرینه . نوبت من شد گفتم استادمن واقعا کار خاصی نمیکنم که بنویسم گفت ایراد نداره مگه دانش اموزنیستی؟ گفتم نه دانشجوام . قشنگ هنگ کرد گفت جدییییی؟  خلاصه اومدم بخونم یهو دیدم میخنده سرشو انداخته پایین لباسشو صاف میکنه میگه من چرااا فکر میکردم دانش اموزی اخه :)) دیگه نگفتم همه همین فکرو میکنن . 
گفته بودم ریاضی درس میدم . البته ریاضی نیست یسری درسای اماریمونو به بچه ها یادمیدم بعضی وقتا . یا یکی دوبارم دانش اموز. بعد تموم شد گفت پس همکاریم گفتم نه اونجوری. خندید . کلی تشویقم کرد و اینا .
گذشت تا رسیدیم به تمرینا . طبق معمول اونی که نکته خاصی داشت رو از من پرسید. با اینکه موقع درس دادن خودم به اون نکته رسیده بودم سر کلاس جواب داده بودم اونجا اشتباه کردم :)) همه تمرینامو درست نوشته بودم جز همینو .:|
بعد یکم درس داد یه بخش بودکلی سوال داشت .اسم میگفت از هم بپرسیم . برا من افتاد که ساعت چند پا میشی گفتم چهار. یسره تشنج کرده بود به زبان جدیده میگف من چندبار گفتم اره .بعددیدم هی میگه گفتم نکنه اشتباه میکنم دوباره فارسی گفت جدییی چهار واقعا چهار گفتم اره مجبورم . :)) بعد یسوال که از هممون پرسبد تو اوقات فراغت چی میکنیم گفتم میخوابم گفت منطقیه چهار پامیشی:))) سوال بعدی که ازم پرسیده شد چندتا کتاب تو ماه میخونین بود که من جواب دادم باز تشنج کرد یسره میگف خیلی خوبه و فلان :))) قشنگ امروز تصوراتشو نابود کردم از نو ساختم :)) اینقدرم فعال بودم . ولی از اونجایی که نمره هام با تصوراتم رابطه عکس دارن برام جالبه که چند میده بهم امروز . :)) 

۱ نظر
1900 __

54: این قسمت ماشینی که حرف اومد


دانشگاه: دوازده دور رفتم . تو یک دقیقه آخر به شکل استثنایی بعداون همه دویدن تونستم سه دور برم که هنوز نمیدونم چطور:)) خدا کنه اون یه دور رو نادیده بگیره :| ماشین مارال خیلی نابوده .کلی رفتنی درموردش گفتیم . برقش مشکل داشت هیچی نمیشددفهمید گاها یه لحظه روشن میشد و اینا که رفتیم پمپ بنزین دیدیم از کاپوتش دود میاد و اونجایی که کیلومتررو میزنه قاطی کرده بود یچی شبیه اووف انگلیسی  نوشته شده بود . برگشتنی لاستیک  دود میکرد و بوی بدی میداد که یحتمل از لنت بود دیگه کلی مسخره بازی دراوردیم که زیاد ترمز نکنه مجبور سدیم باهاش تا سرخیابونشون بریم:))  یعنی میتونم یاد امروز بیفتم تا ابددبخندم .
عید: دیروز به هندونه داشتم میگفتم که من چقدر دلم میخواد اون کلیپ بمیییر ای مرغ لعنتی رو دوباره ببینم . برا حداقل ده سال پیشه که داشتیمو اینا .میگفتم پیداش اگه کنم روزی عیدمه . امشب دیدم تو استوری تگم کرده عیدمو تبریک گفته .برام پیداش کرد :اشک ذوق مردم قشنگ ...
کلاس :  من فردا میرم از گردن استادم اویزون میشم به نشانه تشکر :))) غروب کلی سرچ کردم تو نت اون سوالی که نکتشو نگفته بود رو پیداکردم دیدم درست نوشتم .  الان نمره ی کوییز و کلاسیمون رو گذاشت بالاخره .. تازه غروب از موسسه پیام اومد که عکس پرسنلی بذار که سهولت نمره دهی شه برا استاد:)) جا داشت بگم هروقت استادم عکس گذاشت حتماا.عررره دوبار.
امروز به مامان گفتم که از تابستون میخوام برم کلاسش نمیتونستم بگم الان میرم :دی. استقبال هم کرد . بعد حتی درمورد ارشد هم گفتم . اونم چیزی نگف ولی اونجوریم نبود که حس کنم با دیوار حرف میزنم . تجربه عجیبی بود .


۱ نظر
1900 __

53 : درد کشیدن به امید دوا


یه آهنگ به زبان جدیده گذاشته که ریتم یکنواختی داره و اون وسطا ازین که چندتا کلمشو میفهمی ذوق زده شی . موهایی که هنوز یه خنکی از حموم دارن و فرفریشون هنوز قشنگه رو از پشت گوش بریزی رو صورت و لامپ رو خاموش کنی و همراه اهنگ بپر بپر کنی و سرتو تکون بدی و موهایی که تند تند اینور اونور میرن و هی بچرخی  اونقدری که تی شرت گشادت دورت بپیچه...

کتابه تموم نشدو همین اول کاری از برنامه عقب افتادی ؟ فدا سرت . فردا امتحان دوئه و امروز پات پیچ خورده ؟ فدا سرت.  پالت شیراز اجرا داره و تو اینجایی؟ آه عمیق و چه میشه کرد . باید یه متن کوتاه از کارایی که میکنی به زبان جدیده بنویسی و میبینی که هیچ کاری نمیکنی و دچار یاس شدی؟ آه عمیق تر . همیشه مشکلم با کلاس زبانا اینجا بود که باید از خودمون میگفتیم ... امروز پیش هندونه بودنی کیبورد زبان جدیده رو دانلود کردم دیگه کمتر هی دنبال حرفاش بگردم  و دنبال کلماتی که به نزدیک ترین و عجیب ترین کلمه انگلیسی تصحیح شدن بدو بدو کنم که عوض شن . دیگه خنگ نیستم که نمیدونم چی فکر میکنه گوشیم :)) هی به اسپیس نگاه میکنم که فکر میکردم زبان سومی که بهش اضافه میشه ایتالیایی باشه و هی یاد ذوقی که از فهمش میکنم میفتم سعی میکنم نادیده بگیرمش اون ناامیدی رو .


+اونی که تازه واکینگ دد شروع کرده و هی خودشو لعنت میفرسته کیه ؟:)) به دو دلیل یک اینکه واقعا وقت ندارم هرقسمت رو ممکنه تو چند روز ببینم . دوم اینکه واقعا ظرفیت و کشش هیجان و استرس و ترس اضافه تری ندارم :| 

وی همچنان گات رو ندیده و به تمام ناراضیان از قسمت اخرش پوزخند میزند 


++ فلش رو نیگا کردنی دیدم دوستم یه فیلم هم گذاشته و خب اولش گفتم که چه بازیگرش جذابه .بخاطر موهاش الان قیافش یادم نیست :دی  زدم جلوتر که زیرنویسش رو چک کنم دیدم عه این که زبان جدیده ئه و از حرکت دوستم هیجان زدم :)) خدا حفظش کنه برام . زیرنویسش البته کاررنمیکرد ولیکن که خب :))


+++ دوشنبه به پنجشنبه یه دنیا تکلیف میده و از طرفیم نمره دوشنبه رو خیلی دیر میذاره چرا اخه :( شاید یکی داره میترکه از فضولی که تو اون وضعیت چطوری بوده :)) 


۲ نظر
1900 __

52 :در جست و جوی نوراقایی جان


دوساعتی میشه که بیدارم و سه ساعت دیگه امتحان دارم و اگه براتون سواله که چقدررامتحان ؟ خودمم نمیدونم دیگه حال ندارم یحتمل تا پایان خرداد بجز این بزرگوار پنج تا امتحان دیگه دارم  که دوتای دیگش هم توهمین هفته استش .

ساعت ده امتحانه باید بچه خوبی باشم تندتند بنویسم که تا یه ربع به یازده تموم کنم که زود برگردم خونه کارای کلاسو بکنم درسشو بخونم حموم برم اون کارایی که چند روزه موندن رو بکنم و اگه شد بخوابم:)) خیلی رویاییه به همه برسم نهایتش فقط کاراشو میکنم درسشو میخونم بدو بدو تو گرما میرم :| کاش شب که میام این پست رو پاک کنم ویرایشش کنم فقط بنویسم به همه رسیدم . امتحانام رو عالی دادم و از همه مهم تر برنامه ی اقای نورآقایی ساعت شیش بوده و به اونم رسیدم و برای اولین بارراز نزدیک پای حرفاش نشستم و حسرت شنبه رو شست برد :(



بعدا نوشت : امتحانم تا یازده و ربع طول کشید . اگه اون سه تا ابتکاری که زدم درست بوده باشه بعد مدت ها کامل میشم:)) درواقع بعد چمن که سفید داد اولین نفر بودم که برگشو داد دیگه دویدم بیرون . تو راه زنگ زدم اقاهه جلسه بود دیگه یادم رفت زنگ بزنم :| ازالان به بعدم بعیده جواب بدن . اون کارام فقط رسیدم تمرینو انجام بدم بقیش همه مونده تا الان :)) برم دور بعدی . و اینکه رسما دیگه توانایی وا نگه داشتن چشممو دارم از دست میدم .تازه ناهارم نخوردم . صبونم که نخورده بودم کلا از اون وقت صبح تا حالا یه دونه دونات خوردم .روزه بگیرم سنگین ترم :))

بعدا نوشت: این یکی اصلا خوب پیش نرفففت اصلا . من چندوقت پیشا بیشتر وسط خواب سرفم میگرفت نفس نمیتونستم بکسم اینگار که باعث میشد هی سرفه کنم و چند ساعت کش میومد .یمدت بود پیداش نبود سر کوچه کلاسم رسیدم شروع شد . تمام طول کلاس داشتم سرفه میکردم البته بی صدا . اصلا نفهمیدم امتحانم چی نوشتم رفتم بیرون خانم مهربونه گف برم اونجا زیر کولر بشینم :ایکس داشتم میومدم هم میگف یه اب بخور باز . خلاصه نه فهمیدم استادچی میگه نه فهمیدم خودم چی میگم . یسره هم امروز حرف زدنی بود کلاس :| دیگه بعدداون دوبار که باید حرف میزدم استاد فهمید چقدر نابودم اسممو نگف :)) هیچی دیگه بعد صد جلسه قبل فکر کنم سقوط سهمگینی در انتظارمه . :)) بعد نمیدونم چرا هرچی سوال نکته دار و یهو تغییر رویه میده از سوالاش از من میپرسه که بلد نباشم :)) :| البته اینو اگه تمرکز داشتم میتونستم بگم ولی درگیر میوت کردن سرفه بودم .

امتحانش خیلی سخت بود اصلا مطلب خاصی نبود ولی فکر نمیکردم اینقدر سخت بده :| میگف این دست گرمیه برا فایناال . من همینجا انصراف میدم :))
۰ نظر
1900 __

51 : غروبی در حومه های پاریس



بالاخره اتفاق افتاد تونستم خودم صد بگیرم . اینقدر این ماجرا برام دلچسب بود که دوست دارم ثبت شه . ادم در قید و بند نمره ای نیستم لی دوست دارم کارم خوب باشه اونجاهایی که برام مهمه و خب اینجا نظر استاد رو میتونم بفهمم وقتی صد شدم یعنی عالی بودم و این بازم لذت بخشه . نکته بعدی اینه که تازه کار خاصیم نکردم :))  شاید بگین اون اول هم یه صد استش که چون برای  جلسه اول بوده قاعدتا به همه صد داده . این نمره هام میانگین نمره کار کلاسی و نمره شفاهی(تلفظ ها و تسلطمون و لحنمون و اینا ) همون جلسه استش .


+دیروز بعد کلاس اومدم خونه با  ح جیمی حدودای هشت رفتیم بیرون  . رفتیم پاتوقمون اون بالا نشستیم اهنگ مرغ مهاجر و پرزاد رو گوش کردیم . باد میزد . ماشینا رد میشدن تکون میخوردیم غروب بود و اسمون بس دلبر... دوست نداشتم از پل جدا شم . به شکل عجیبیم فقط یه پسر بچه رد شد .

رفتیم کافه جان هم



1900 __

50 : elli

رفتیم دیدیم فقط استاد ما اونجاست و یه پنج شیش تا از بچه ها . مارال که امتحان داده بود در نقش پا نگه دار ظاهر شد :)) منم گرم نکردم درحد حرکات کششی رفتم فقط و دقیقا یک دقیقه دور اول زدم ایستگاهی رو :)) بخش دو هم موند هفته بعد. هفته بعدترشم کتبیه من هنوز جزوه ندارم :دی یکی از بچه ها رفت دو رو که تو شیش دقیقه تونست دوازده و نیم دور بره . بهترین بود تا اینجا تو گروه ما که تو تمرینا من دیدم :))
دیروز کلاسمو نرفتم امروز فهمیدم تشکیل نشده :))
فردا هم باید کارای کلاس جان رو انجام بدم هم نمونه گیری بخونم که دوشنبه میانترمشه تازه دوشنبه کلاس جان هم امتحانه فصل یک :| هشتگ استرس های فراوان و ذوق. آخرین باری که یه کلاسی رو داشتم هم ذوق داشتم هم فحش میدادم از حجم کارای زیادش یا ساعتش رفتنم ، معادلات بود که عاشق استادش بوده و استم این الان بعدیشه .
با نازنین دنبال پیراهن نخی بودیم بعد تومغازه ها کلی برا طرح فیلی ها ذوق میکردم .تازه مامان یه سرمه ایشو داره برام میدوزه دم در مغازه اخری اومدیم خدافظی کنیم یه پسره رد شد پیرهن تنش همون پارچه بود .خلاصه که نیمه گمشده بود که رفت وگرنه این حجم تفاهم :))

رسیدم خونه درو بستم صدای ایفون اومد . دقیقا ساعت یک بود اقای پستچی بود که هدیه رو اورده بود . باورم نمیشه الی برام ساختشون فرستاد . . . 
ح جیمی رو بعد قرن ها دیدم. رفتیم پارک روبه روی اموزش اسکیت نشسته بودیم . خیلیییی خندیدیم اونجا :)) دیگه به کافه نمیرسیدیم دیرم میشد بستنی یخ در بهشت گرفتیم به راهمون ادامه دادیم
الانم دارم از خواب کور میشم برم که بیهوش شم .ولی هم تنبلیم میاد صورتمو بشورم هم رو تختم پر وسیله عه که متاسفانه توشون شکستنیه نمیتونم هل بدم بیفتن زمین :))

۱ نظر
1900 __

49 :


چند وقتی میشدکه کتاب رمان نخونده بودم . آخرین کتابم مربوط به جنگ بود و یه نمایشنامه که هنوز تمومش نکردم و فضای بشدت سرد و دیالوگ های جالب داره . جایگزین کتاب جنگی توی کیف یه کتاب تاریخیه که خلاصه وار ، راوی تاریخ ایرانه و یه کتاب هم از فرهنگ عامه برای ارشد که بسته به سنگینی کیف بین این سه تا کتاب جابجا میکنم .
کتاب نویسنده محبوبم رو چند ماه پیش شروع کردم و دیگه سراغش نرفتم . هوااا خنکه تو خونه و بشدت صدای پرنده ها میاد از دسته جمعی گنجیکشا تا یاکریمی که روی نرده ی بالکن که تو اتاقمه نشسته یه پرنده دیگم ایتش که صداشو نمیشناسم. گاهی وقتام صدای دویدن بچه ی همسایه بالایی میادو خیلی محو صدای تلویزیون رو از هال میشنوم . داشتم میگفتم هوا خنکه و پرده رو از سمت تخت کنار زدم درنتیجه یه نور نیمه طلایی که حاصل برخورد افتاب به قسمتای بالایی حلب پشت اون خونه که جلومه تو اون یکی کوچه و باعث شده غروبام نور زرد بیاد داخل رو دارم. دامن شبه جینم تنمه با تی شرت سبزه و موهایی که خیلی بانمک فر خوردن بدون اینکه تصمیم داشته باشن برن هوا و لم دادم تو تخت ‌.  کتاب نویسنده محبوبم رو بی توجه به یه دنیا کاری که دارم برداشتم که بخونم . یه دنیا کار به معنی واقعی کلمه یه دنیا کاارر. به تمام این حال یه لبخند محو هم اضافه کنیم . تا وقتی این نور استش میخوام کتابو بخونم . دلم تنگ شده بود برای توصیف برای قصه گویی برای لحن قشنگ نویسنده جانم . کتاب گنده ایه و یه فونت ریزی داره که بدون عینک یکم اذیتم ولی خب . خیلی لذت بخشه ورق زدن یه داستان و فصل بندی ...

۰ نظر
1900 __

48: آهسته پرسیدمت


سه شنبه با هندونه داشتیم پیج یک کبابی معروف اینجا رو چک میکردیم که اقاهه که صاحبشه یا یه کاره ی اصلیشه  و ازین ادا اصولاهم داره برا سرو یکی از خوراک هاشون خودش میادو ... صد اینا هم فکر کنم قیمتشه منو هندونه داشتیم میمردیم خلاصه از بس هوس برانگیز بود :))
امروز داشتم از خونه هندونه اینا برمیگشتم نزدیک اتفاقا اونجا هم بودم که یهو یه دری تو صورتم واشد من اگه کلمو عقب نکشیده بودم یه بلایی سرم اومده بود هم در فلزیرو سنگین و گنده بود هم سرعت داشت و ازاونجایی که هندزفری داشتم تو دنیای خودم بودم خندیدم رد شدم یسره صدای معذرتش میمومد اون لحظه گفتم عب نداره و فلان همچنان معذرت میخواست دور شده بودم یکم برگشتم که بگم ایراد نداره بابا چیزی نشد که یهو دیدم اونه :))) دیگه حیف رد شده بودم خیلی سریع اتفاق افتاد وگرنه باید میموندم تمارض میکردم بعد میزدم به کولی بازی بعنوان دیه یکی ازونا رو طلب میکردم :))) فقط بلدم موقعیت هامو خراب کنم پشت هم :|

 :)))



+امتحانم رو یچی نزدیک به فاجعه دادم . شاید صفر شم حتی هیچ ایده ای ندارم وحشتناک بود . شیش نمره هم داشت . فقط امیدوارم پاس شم پایان ترم همین . فقط امیدوارم ... :( 


+صبح بعد حدود دوماه شایدبه روی خودم اوردم که دیدمش و  بهش سلام کردم :)) حس خوبی بود فکر اینکه پارسال همین موقع این اتفاق میتونست منو بکشه :)) با لباس جدید با به لبخند عمیق وسط اون حجم اخمش بهرحال:)) اما الان؟ اینگار که نه انگار اون بود . مسلما موردی نیست که فراموش بتونم بکنمش . هرچند جزییاتش داره یادم میره  مثل جزییات قیافش یا اتفاقاتی که افتاد آماااا حس خوب دل کندن فوق العادست برام . احساس قوی بودن میکنم که همینقدر عادی شده برام این موضوع . به کل ماجرایی که گذشت اهنگ کهکشان عشق محمد نوری به انضمام اینکه درسته نذاشت ببرمش تا کهکشان های عشق ولی جواب سوالش رو میدونم که کی شد رفتن حسش باورم؛ میشه الصاق کرد . 

1900 __

47 : استم استی است استیم استید استند


دلم میخواد امروز فقط رو تخت دراز بکشم کتاب بخونم تو این هوای نیمه خنک . به کتاب بردارم تا ته بخونم . اما نمیشه دیگه باید میانترم فردا رو بخونم که خیلی سخته برام . از کتابای پارسیان متنفرم از بس نثر بدی داره و نامنظم توضیح داده به انضمام راه حل های نصفه نیمهههه . به خودم میگم هی که دختر خوبی باشم بخونمش تا غروب تموم شه تقریبا میتونم زنگ بزنم به ح جیمی که بریم بیرون نمیدونم استش یا نه . شایدم زنگ بزنم به پ . بهرحال دیروز که اونجوری شد حداقل میدونم اینجاست مگه اینکه با رفیقاش رفته باشه که دیگه هیچی اگر بازم نه میمونم بعد اذان برم کافه :| یه غلط تفریح طوری خلاصه بکنم هیچکدومم نشد میشینم درس جدید کلاسمو میخونم اصنشم . قوربونشم میرم والا :| کم از تفریح نیست این بزرگوار . دیروز اومدیم سنمونو بپرسیم من بین دو و سه شک داشتم که چی بگم چون دو اسون تر بود فکر کنم گفتم دو:)) ولی کلا بعد از سین من کوچیک ترین بودم :| چهل و خرده ای هم داشتیم .
از شنبه بعدارظهر دیگه شروع کنم درختکاری رو . (درخت واقعی نه ها یه چی دیگه منظورمه)  

۱ نظر
1900 __

46 : سرگیجه گرفتی تشنج کن خوب میشی


کلاسم تنها چیزیه که این روزا حالمو خوب میکنه . استرس؟ بشدت بالاست هر جلسه تلفظ و کار کلاسیمون جدا صد نمره دارن با بقیه نمره ها جمع میشن و هرکدوم ضریبی دارن و... کار و تمرین زیادی میده هرجلسه و میپرسه با دست و پای یخ زده و کشون کشون میرم سمت کلاس و بسختی میام بیرون ولی .  شبا فقط میرسم سه ساعت و نیم نهابت چهار ساعت بخوابم که هم به دانشگاه برسم هم خونه هم کلاس و هم دکتر رفتن های پیاپی و تقریبا الان درحال خاموش شدنم .  سر این کلاس از خنگ ترین و نابود ترین ورژن من رونمایی شده . در وصف نمیگنجه . یکی منو ببینه باور نمیکنه که منم ولی خب . برای مثال یکی از کارامو بگم فکر کنم عمقشو میرسونه که مثلا قرار بود جمله رو ترجمه کنم کلماتش جدید بودن هی به تنش اشاره میکرد پیراهنشو میکشید و من باز نمیفهمیدم معنی اون کلمه پیراهنه وبز درونم خودنمایی میکرد :)) 


دوست دارم برم بالای یه تپه که رو زمینش چمنه فقط و قاصدک دراز بکشم و بخوابم چند ساعت . یا دوست دارم بشینم تو سایه تکیه بدم به دیوار و آفتاب تا نوک پام رسیده باشه سرمو بذارم رو زانوم و بخوابم . دیوار کنار دکه یوسف آقا مثلا که عطر نون ها و شیرینی های نون وایی کنارش هم تو دماغم باشه . صدای بال بال زدن کبوترا تو گوشم . 


قراربود طومار باشه ولی دیگه توان نوشتن ندارم . حتی توان صورتمو شستن و مسواک زدن . و از همه مهم تر و اسون تر تعویض لباس . 


+ دلم میخواد همین پیراهن سرمه ای گل قرمزی تنم باشه برم وسط یه عالمه افتاب گردون بچرخم دور خودم .... 


++میانترم آزمون فرضی که شنبه استش ومرا یارای خواندنش نیست و به عایت سخت و نامفهوم است رو چه کنم ؟

۳ نظر
1900 __