آهنگ که پخش میشد تو گوشم مادر و کالسکه‌ای که گیر کرده بود و پیرمرد عبوری سریع کمکش کرد بهم لبخند زدن صدای خنده پسربچه های ابتدایی .جلوتر صدای آکاردئون و خوندنش و بچه ای که محو با لبخند نگاهش میکرد . جلوترتر یه بچه ای که تا زانوم بود و جلوش دونه ریخته بودن برا کبوترا و داشتن میومدن جلوش رو زانوش خم شد و همه پرواز کردن و جیغ هیجان زده‌اش صدای پرواز دسته جمعی یکم اونورتر سه تایی که رو داربست داشتن اون ساختمون رو تمییز میکرد (یکی از شغل های محبوبم که بخاطر شرایط فیزیکی هیچوقت نمیتونم به عنوان ارزوهم بهس نگاه کنم )یکیشون بیکار نشسته بودو بچه های مهدکودکی‌ای که اومدن بیرون از اونجا متوجهشون شدن و باهم ارتباط برقرار کرده بودن . روبه روم توی اون سکوهایی که درختچه نیست و سبزه سبز شده دوتا گربه ها .
امروز شهرم میخندید.


+اشاره نمیکنم که صبح چقدر خوابم میومد و هشت دانشگاه بودم با خسته ترین استاد دانشگاه .کلاسمونم تو سایت بود چراغ خاموش... مایده کلی خرید داشت گفت انجامش بدم خودمم تندی با مامان رفتیم یه تیکه پارچه خریدیم حس کلاغ داشتم از بس دنبال یه تیکه مشکی براق بودم:| یه دنیا کار دارم یه دنیااااا ولی فردا از کله صبح باید بریم خونه‌ی عمم کارهارو انجام بدیم و کمک و اینا . شب بله برون هندونه استش جمعه هم عقد...


+درسمون زمان اینده بود و میگه ما تو فارسی خواه نمیگیم و فلان باید درمورد دوتا شکل و اتفاقاتی که می افته بنویسیم اول فارسی نوشتم به اول همه‌ی فعل ها خواه اضافه کردم به غایت مضحک شده :)) برم تمرینامو تموم کنم که بعد کلاس ح جیمی جونم رو میبینم که حسابی دلتنگشم .