مهشید که گفته بود دیگه نمیخواد از ترم بعد بیاد ولی فکر نمیکردم دیگه امتحانشم نیاد . سعید هم نیومد متاسفانه همیشه اول از سعید سوال میپرسید بعد منو صدا میکرد الان با نبودش من اولین نفر میشم :|| دلمم برا جفتشون تنگ ممکنه بشه. مهشید اولین دوستم اینجا بود .


ح جیمی رو دیدم :( دلم براش تنگ شده بود .این هفته اصلا هیچی هم حرف نزدیم باهم .زنگ زدم بهش خاموش بود لست سیناشم یکی یه ماه یکی یه هفته شده بود . خداروشکر رفتم دیدم خودش اونجاست کلی حرف زدیم . هوا داره دلچسب پاییزی میشه و خوشحالم .
دلم میخواد برای هزارمین بار بلندی های بادگیر رو بخونم . چرا؟ نمیدونم . هنوزم اون سردی و رطوبتش  و تیرگیش برام جذابه .


یعنی یه موقعیت پیچیده‌ی مسخره ممکنه درست شه؟ واقعا من قراره اینقدر بدشانس باشم؟ یا همش نقشه استش؟:|