دیشب از شدت دلتنگی برای پالت توی مصاحبه هاشون شنا میکردم چشمم خورد به یکی که مال پارسال تابستون قبل اجراهاشون که اتفاقا به شکل جادویی منم تونستم برم و بعداز جدا شدن روزبه بود و من نوشتاری و خلاصه این مصاحبه رو خونده بودم فقط . 

یه قسمتش کاوه از مخاطب ها میگه همونجوری که ما بزرگ شدیم اونام بزرگ شدن . تهش هم امید از یه فانتزی میگه که اره مثلا ما همه پیر شدیم موهامون سفیده داریم اجرا میکنیم همچنان و روبه رومونم اونان که پیر شدن تو سن و سال اون موقع ماهستن و کاوه به شوخی گفت به پای هم پیر بشیم . از خنده‌ی شیطانوار مهیار بگذریم سر ترکیب جدیدی که قراره ارائه بدن . 

رفتم اینستا تو دایرکت کاوه شروع کردم از خودمون گفتن که چقدر ارتباطمون عجیبیه ما قدیم تری ها. ماهایی که شیفته‌ی پالت از ابتدا بودیم تا قبل از طرفدارهایی که با تمام ناتمام اضافه شدن . ار نطر ما این اهنگ پالت نیست حتی .(اینو نگفتم البته) داشتم میگفتم که انگار میگرده یه نقطه های پنهان شخصیتیمونو میگیره بهم وصلمون میکنه و همه خیلی راحت باهم دوست و رفیق شدیم حتی و کلی چیز میز دیگه . با مهربونی جوابموداد که به عشق شما ماموندیم و این داستان ها...

دیشب داشتم با یکی از همین رفیق ها صحبت میکردم که اتفاقا هشتگ اهنگ تمام ناتمام مارو بهم رسونده بود از دلتنگیم میگفتم .از دوری راه. رفیقمون تهران دانشجواستش خودشو یه رفیق پالتی دیگمون که دوست صمیمیشه . دانشگاهاشون فرق داره . پالت پیش رو برامون یه رونمایی و یه جشن ده سالگی داره . گفتم هرکدوم شد دوست دارم بیام گیریم مامان اینا رو راضی کنم کجا بمونم . نمیذارن برم مهمونسرا مسلما و فلان بیسار گفت بیا خوابگاه . همه میریم خوابگاه اون یکی رفیق... تو مهمون اون میشی من مهمون یکی از دوستام که باهم بمونیم خوابگاه من دوره . 

در همین حین اهنگ عوض شد و رفت ماهی و گربه‌ی پالت پلی شد . همونی که  میگه گوش کن اینم چیزی نیست جز این چاره ای نیست گوش کن اینم میگذره خاطره‌اشو باد میبره و جلوتر که میگه شهرما را بغل خواهد کرد...

میمونه راضی کردن مامان اینا که دلم روشنه. میمونه ارزوی اینکه با میانترم ارائه پایان ترم کلاس ترکی و عقد و بله برون هندونه تداخل پیدا نکنه و تامام. منم و گردنبندی که یه رفیق بلاگر برام  درست کرده بود روش گلدوزی کرده که اوایز هایم برا تو...


+رویا رویا رویا 


+تصور دیدار با همه دوستای پالتیم و اونایی که حتی صمیمی نیستم باهاشون دیدن مهیار کاوه امین سردار امید قلبمو میلرزونه چشمم رو اشکی میکنه


+درپایان هر پستی که از پالت میگم جا داره خاطر نشان کنم که آیا یک روز انسانی در زندگیم پیدا میشه که اندازه پالت بهش علاقه داشته باشم و بتونه قلبم رو تو دشتاش فشرده کنه؟