دیروز شلوغ پلوغ که گرم ترین روز بود من از ده و ده دقیقه بیرون بودم نه و بیست دقیقه برگشتم :)) اولش قرار شد ف رو ببینم . حدس میزدم از من خوشش بیاد و اینا . بعد رسوندتم دانشگاه و بماند که فکر میکرد دانشکدم مرکزیه تا اونجا رفتیم دوباره برگشتیم :))) کلاسمم تموم شد ح جیمی جان رو دیدم .  رفتیم پاتوق اینقدر خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم اینقدر حال نداشتیم که ولو شده بودیم .سرما هم خورده بود . بعد خلوت شده بود اهنگ گذاشته بود داد میزدیم میخوندیم :)) یه واقعیت تلخی رو گفت هنوز بهش فکر میکنم قلبم تیر میکشه. یه عکس هم از اونجا دارم که متاسفانه هیچ جا نمیتونم به اشتراک بذارم فقط برا هندونه فرستادم ولی بسی دوس دارمش :|
شب بود ف شروع کرد حرف زدن . من بعد مسیح تصمیم گرفته بودم دیگه گارد نداشته باشم اولین نفری که از نظر اخلاقی یکم اوکی بود حاضر باشم باهاش اشنا شم حداقل . یه تغییری ایجاد کنم با اون حال اون لحظه مغزمو درحال بهونه گرفتن دیدم :| حتی یه چیزایی رو گفتم که میگفتم خب الان پشیمون میشه ولییی نههه خیلی اوکی برخوردمیکرد :/ مدلش چطوریه ؟ هر دو طرف باید از هم خوششون بیاد وارد رابطه بشن یا نه فرصت میدن که ببینن خوششون میاد یانه؟ ح جیمی میگه دومیه . من تو ذهنم اولیه . امروزم قراره ببینیم همو . نمیدونم شاید بعدش تصمیم بهتری بتونم بگیرم .ادم خوب و مهربونیه قیافش یکم ترسناکه . برای زندگیش خیلی برنامه داره و تلاش گره . هندونه میگه بهش بگو فلان و فلان پس یمدت فقط اشنا شین بعد تصمیم میگیری بنطرم بی رحمانه ست این حرف . میخوام رکوردمو خراب کنم یعنی؟:))  اینجوری بودم که مثلا اگه فلانی و فلانی (عین و ر ) بودن هم اینجوری بودم یا راحت قبول میکردم؟ اصلا چرا تو این شلوغیا همچین تصمیمی گرفتم؟ بجاش نشد نتونستم همین شلوغیا بهونه خوبیه بنطرم :))
از دو هم بشینم کارای زبانمو انجام بدم دهنم سرویسه شنبه . باید کل تمرینا رو حل کنیم درسو بخونیم که رفع اشکال باشه  چهارشنبم فکر کنم کوییزمونه :)) من؟؟ هیچیییی الان یه هفتم گذشته هموناییم که یادم بود نیست دیگه :))