صبح که تو تاریکی بیدار شدم آرزو کردم مه برقرار بمونه و موند و قشنگ ترین صحنه ها رو ساخت.
بعد گرم و گرم تر شد هوا . الان؟ دراز کشیدم تو اتاق طبقه چهارم یه ساختمون بعد ازین که یه دل سیر زل زدم به اسمون صاف قشنگ و پر ستاره ای که مدت ها بود ندیده بودم. یه باد لطیف میزنه و حال و هوا کاملا مسافرته.
از ماه غروب نگفتم؟ زیبا ترین بودن .کل دایرش دیده میشد و پایینش به هلال نازک بود وسط یه سرمه ای که ته نداره که رفته رفته طلایی تر میشد.
عاشق این هوام. یادم نمیاد هوای اون شب توی خرمشهره با هوای صیقلی توی بندر عباس. شایدم اون اخر شب که تو تهران پیاده قدم زدیم یا که قبل تر جای دیگه ... ولی هرجا که باشه روانیشم و پیداش میکنم و برای همیشه مال خودم میکنمش.